خاقانی (قصاید)/چو گل بیش ندهم سران را صداعی
ظاهر
چو گل بیش ندهم سران را صداعی | کنم بلبلان طرب را وداعی | |||||
نه از کاس نوشم، نه از کس نیوشم | صبوحی میی، بوالفتوحی سماعی | |||||
ز مه جام و ز افلاک صوت اسم و دارم | چو عیسی بر آن صوت و جام اطلاعی | |||||
منم گاو دل تا شدم شیر طالع | که طالع کند با دل من نزاعی | |||||
ازین شیر طالع بلرزم چو خوشه | که از شیر لرزد دل هر شجاعی | |||||
مرا طالع ارتفاعی است دیدم | کز این هفت ده نایدم ارتفاعی | |||||
کنم قصد نه شهر علوی که همت | ازین هفت سفلی نمود امتناعی | |||||
ولی خانه بر یخ بنا دارد ار من | ز چرخ سدابی گشایم فقاعی | |||||
ازین شقه بر قد همت چه برم | که پیمودمش کمتر است از ذراعی | |||||
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است | ازین تنگ چشمی، ازین تنگ باعی | |||||
نه از جاه جویان توان یافت جاهی | نه از صاع خواهان توان یافت صاعی | |||||
نه روشندلی زاید از تیره اصلی | نه نیلوفری روید از شوره قاعی | |||||
نهم چار بالش در ایوان عزلت | زنم چند نوبت چو میر مطاعی | |||||
چو یوسف برآیم به تخت قناعت | درآویزم از چهره زرین قناعی | |||||
ندارم دل جمعیت، تفرقه به | ببین تا چه بیند مه از اجتماعی | |||||
ز انسان گریزم کدام انس ایمه | که وحشی صفاتی، بهیمی طباعی | |||||
من و سایه همزانو و همنشینی | من و ناله همکاسه و هم رضاعی | |||||
کنم دفتر عمر وقف قناعت | نویسم بهر صفحهای لایباعی | |||||
کرم مرد پس مرثیت گویم او را | ندارم به مدحت دل اختراعی | |||||
شب بخل سایه برافکند و اینک | نماند آفتاب کرم را شعاعی | |||||
علیالقطع نپذیرم اقطاع شاهان | من و ترک اقطاع و پس انقطاعی | |||||
چو مار و نعامه خورم خاک و آتش | بمیر و نعیمش ندارم طماعی | |||||
چو نانند کون سوخته و آب رفته | من از آب و نانشان چه سازم ضیاعی | |||||
نه نان است پس چیست؟ نار الجحیمی | نه آب است پس چیست؟ سر الضباعی | |||||
ندارم سپاس خسان، چون ندارم | سوی مال و نان پاره میل و نزاعی | |||||
به او نشاط شراب آن نیرزد | که آخر خمارم رساند صداعی | |||||
کتابت نهادن به هر مسجدی به | که جستن به هر مجلسی اصطناعی | |||||
مدب شوم یا فقیه و محدث | کاحادیث مسند کنم استماعی | |||||
به صف النعال فقیهان نشینم | که در صدر شاهان نماند انتفاعی | |||||
ور از فقه درمانم آیم به مکتب | نویسم خط ثلث و نسخ و رقاعی | |||||
ولیکن گرفتم که هرگز نجویم | نه ملک و منالی، نه مال و متاعی | |||||
نه ترکی و شاقی، نه تازی براقی | نه رومی بساطی، نه مصری شراعی | |||||
هم آخر بنگزیرد از نقد و جنسی | که مستغنیم دارد از انتجاعی | |||||
نه جامه بباید ز خیر الثیابی | نه جایی بباید به خیر البقاعی | |||||
به روزی دو بارم بباید طعامی | به ماهی دو وقتم بباید جماعی | |||||
بر این اختصار است دیگر نجویم | معاشی که مفرد بود یا مشاعی |