خاقانی (قصاید)/ای کعبهی جهان گرد، وی زمزم رسن در
ظاهر
ای کعبهی جهان گرد، وی زمزم رسن در | زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر | |||||
همچون دهان زمزم دندانه باد چشمم | گر نیستی به چشمم با سنگ کعبه همبر | |||||
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم | در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر | |||||
ذره چه سایه دارد آن سایهام به عینه | زرین رسن فرو کن وز چه مرا برآور | |||||
من نخلم و تو مریم، من عازرم تو عیسی | نخل از تو گشت تازه جان از تو یافت عازر | |||||
سرگشته کرد چرخم چون بادریسه | فریاد ازین فسونگر زن فعل سبز چادر | |||||
آن پسته دیده باشی همچون کشف به صورت | آن استخوانش بیرون و آن سبزی اندرون در | |||||
گر چون کشف کشم سر در استخوان سینه | سایه نیفتد از من بر چشم هیچ جانور | |||||
ای دایگان عالم دیدی کز اهل شروان | از کوزهی یتیمان هستم شکسته سرتر | |||||
هم دیدهای که از جان درگاه سیف دین را | چون کاسهی غریبان حلقه به گوشم ایدر | |||||
ای آب خضر و آتش، موسی و باد عیسی | داری ز خاک دربند اجلال و عزت و فر | |||||
پارم به مکه دیدی آسوده دل چو کعبه | رطب اللسان چو زمزم بر کعبه آفرین گر | |||||
شعرم به زر نوشتند آنجا خواص مکه | بر بینظیری من کردند حاج، محضر | |||||
امسال بین که رفتم زی مکهی مکارم | دیدم حریم حرمت کعبه در او مجاور | |||||
شهری که شیب و بالا دریا و کوه دارد | کوهش اساس نعمت بحرش غریق گوهر | |||||
با الله که خاک دربند اینک به کعبه ماند | ها بوقبیس بالا، زمزم به دامن اندر | |||||
بحر ارنه غوطه خوردی در بحر کف خسرو | کی عذب و صاف بودی چون زمزم مطهر | |||||
تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه | چرخ یگانه دشمن، نعلم کند دو پیکر | |||||
این کعبتین بینقش آورد سر به کعبم | تا بر دو کعبه گشتم چون کعب مدح گستر | |||||
ای افتاب تا کی در بیست و هشت منزل | دارد ده و دو برجت گردان به آسمان بر | |||||
در بند و سور او بین چل برج آسمانی | خیز از در مهاجر تا برج فید بنگر | |||||
در برجهاش بوده میقات پور عمران | میلاد پور مریم، میعاد پور هاجر | |||||
کرده به اعتقادی در برجهاش منزل | افلاک چون ستاره سیمرغ چون کبوتر | |||||
مانا که برج کسری هست آسمان دنیا | کز نور ینزل الله دارد کمال بیمر | |||||
تا ز اربعین بروجش زینت نیافت آدم | در اربعین صباحش طینت مخمر | |||||
دندانههای برجش یک یک صفا و مروه | سر کوچههای شهرش صف صف منی و مشعر | |||||
دراجهی حصارش ذات البروج اعظم | دیباچهی دیارش سعد السعود ازهر | |||||
انصاف ده که در بند ایمان سراست دین را | سقف و سرای ایمان دیوار و دشت کافر | |||||
از کشتگان زنده ز آن سو هزار مشهد | وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر | |||||
آن قبهی مکارم وین قبلهی معالی | آن فرضهی معلی، وین روضهی منور | |||||
در قبه مهد مهدی، در قبله عهد عیسی | در فرضه روض جنت، در روضه حوض کوثر | |||||
ذات المعاد خرم، خیر البلاد عالم | بیت الحرام ثانی، دار السلام اصغر | |||||
دخلش خراج خزران، خیلش غزات ایران | جمعش سواد اعظم، رسمش جهاد اکبر | |||||
گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا | کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر | |||||
عاق ربست کورا خوانده است جای عقرب | کز فر اوست مه را برقع ز فرش عبقر | |||||
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم | در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور | |||||
شهری به شکل ارقم با صد هزار مهره | از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر | |||||
تا نام آن زمین شد هم سد هم آب حیوان | القاب سیف دین شد هم خضر و هم سکندر |