خاقانی (قصاید)/دل روی مراد از آن ندیده است
ظاهر
دل روی مراد از آن ندیده است | کز اهل دلی نشان ندیده است | |||||
دل هر دو جهان سه باره پیمود | یک اهل در این میان ندیده است | |||||
در شیب و فراز این دو منزل | یک پیک وفا روان ندیده است | |||||
چرخ آمده کعبتین بینقش | کس نقش وفا از آن ندیده است | |||||
جنسی که من از جهان ندیدم | پیش از من هم جهان ندیده است | |||||
از منقطعان راه امید | یک تن رصد امان ندیده است | |||||
روز آمد و روز شد جهان را | کس یک پی کاروان ندیده است | |||||
تا پشت وفا زمانه بشکست | کس راستی از زمان ندیده است | |||||
از پشت شکستهی وفا به | بازوی فلک کمان ندیده است | |||||
خاقانی سود و مایهی عمر | الا ز زبان زیان ندیده است | |||||
آویختگی سر ترازو | الا ز سر زبان ندیده است | |||||
عالم ز همه ملوک عالم | جنس ملک اخستان ندیده است | |||||
خاقان کبیر، کز جلالت | آن دید که خضر خان ندیده است | |||||
شروان شه آفتاب دولت | کورا دوم آسمان ندیده است | |||||
جمشید کیان که دین جز او را | روئینتن هفت خوان ندیده است | |||||
گو در ملک اخستان نگر آنک | کیخسرو باستان ندیده است | |||||
گو رایت بوالمظفری بین | آنک اختر کاویان ندیده است | |||||
گویند که مرز تور و ایران | چون رستم پهلوان ندیده است | |||||
آن کیست که در صف غلامانش | صد رستم سیستان ندیده است | |||||
بر نیزهی او سماک رامح | کمتر ز زحل سنان ندیده است | |||||
جز بانو و شاه کوه و دریا | کس در یک دودمان ندیده است | |||||
دو ابر و دو آفتاب و دو بحر | کس جز کف هر دوان ندیده است | |||||
دو روح و دو نور کس جز ایشان | بر یک سر خوان و خان ندیده است | |||||
گیتی افق سپهر عصمت | جز حضرت بانوان ندیده است | |||||
جمشید ملک نظیر بلقیس | جز بانوی کامران ندیده است | |||||
قیدافهی مملکت که دهرش | جز رابعهی کیان ندیده است | |||||
او رابعهی بنات نعش است | خود رابعه کس چنان ندیده است | |||||
جز نه زن سیدش به ده نوع | کس مثل به صد قران ندیده است | |||||
رح القدس آن صفا کز او دید | از مریم پاک جان ندیده است | |||||
بر پردهی مریم دوم چرخ | جز قیصر پاسبان ندیده است | |||||
از قصر جلالتش به صد دور | خورشید یک آستان ندیده است | |||||
یک خوان شرف نساخت کایام | سیمرغش مورخوان ندیده است | |||||
برخوان کفش طفیل امید | جز رضوان میزبان ندیده است | |||||
در مجلس و خوانش چاشنی گیر | جز جنت نقلدان ندیده است | |||||
هر سو که همای بخت پرید | الا درش آشیان ندیده است | |||||
تا نخل گرفت بوی عدلش | کس در رطب استخوان ندیده است | |||||
بیند قلمش به گاه توقیع | هرک آتش در فشان ندیده است | |||||
تا نامد مهد دولت او | کس شروان خیروان ندیده است | |||||
ملاح خرد به کشتی وهم | در بحر دلش کران ندیده است | |||||
در جنب سخاش بحر و کان را | کس قوت امتحان ندیده است | |||||
زین پس کفش آفتاب بخشد | کاندر خور بخش کان ندیده است | |||||
کس بیکف راد صفوة الدین | در جسم کرم روان ندیده است | |||||
در پرده نهان چو راز غیب است | غیب از دل خود نهان ندیده است | |||||
چون کعبه مجاور حجاب است | آن کعبه که کس عیان ندیده است | |||||
ذات ملکه است جنت عدن | کس جنت بیگمان ندیده است | |||||
شاه ادریس است و خود جز ادریس | از مردان کس جنان ندیده است | |||||
بر نه فلک او ستارهی قطب | کس قطب سبک عنان ندیده است | |||||
با قطب جز این دو قرة العین | کس مرقد فرقدان ندیده است | |||||
بر روس و حبش که روز و شب راست | جز داغ ادب نشان ندیده است | |||||
این روس و حبش دو خادمش دان | کاین خادم روی آن ندیده است | |||||
ای بانوی خاندان جمشید | جم زین به خاندان ندیده است | |||||
ای ساره صفات و آسیه زهد | کس چون تو زبیده سان ندیده است | |||||
هر کس که ثنات بر زبان راند | جز کوثر در دهان ندیده است | |||||
بر آتش هر که مدح راند | جز طوبی و ضیمران ندیده است | |||||
خاک در تو هر آنکه بوسید | جز گوهر رایگان ندیده است | |||||
چون تو ملکه نبود و چون من | کس شاعر مدح خوان ندیده است | |||||
من دانم داستان مدحت | کس زین به داستان ندیده است | |||||
آن دید ضمیرم از ثنایت | کز نیسان بوستان ندیده است | |||||
و آن بیند بزمت از زبانم | کز بلبل گلستان ندیده است | |||||
ذکر تو به باغ خاطر من | شاخی است که مهرگان ندیده است | |||||
این مدحت تازه بر در تو | مشکی است که پرنیان ندیده است | |||||
بنده ز دکان شعر برخاست | چون بازاری در آن ندیده است | |||||
حلاج، دکان گذاشت ایراک | جز آتش در دکان ندیده است | |||||
بانوی جهان نپرسدش حال | کو حال دل نوان ندیده است | |||||
از هیچ کسی به هیچ دردی | تسکین شفارسان ندیده است | |||||
از هر که علاج خواست الا | درد دل ناتوان ندیده است | |||||
قرب دو سه سال هست کز شاه | یک حرمت و نیم نان ندیده است | |||||
اقطاع و برات رفت و از کس | یک پرسش غم نشان ندیده است | |||||
شاه است گران سر ار چه رنجی | زین بندهی جان گران ندیده است | |||||
گفته است به ترک خدمت اکنون | کانعام خدایگان ندیده است | |||||
دستوری خواهد از خداوند | کز درگه شه مکان ندیده است | |||||
زنهاری توست و از تو بهتر | یک داور مهربان ندیده است | |||||
خواهد ز تو استعانت ایرا | بهتر ز تو مستعان ندیده است | |||||
دادش بده و فغانش بشنو | کاندوخته جز فغان ندیده است | |||||
این شعر وداعی از زبانم | سحر است و کس این بیان ندیده است | |||||
مرغ دو زبان چو کلک من کس | بر گلبن ده بنان ندیده است | |||||
بر نطق سوارم و عطارد | این مرکب، زیر ران ندیده است | |||||
باغی است بقای بانوی عصر | کز باد فنا، خزان ندیده است | |||||
بر لوح فرشته نامش ایام | جز بانوی انس و جان ندیده است | |||||
صد عید چنین ضمان کند عمر | دولت به ازین ضمان ندیده است |