خاقانی (قصاید)/شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
ظاهر
شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب | کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب | |||||
در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان | من شده از دست صبح دست بسر چون رباب | |||||
داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح | بر نمکش ساختم مردم دیده کباب | |||||
روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند | عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب | |||||
صبح دم آب حیات خوردم از آن چاه سیم | عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب | |||||
یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام | وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب | |||||
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست | کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب | |||||
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک | حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب | |||||
گفتمش ای صبح دل سکهی کارم مبر | زر و سر اینک ز من سکه رخ برمتاب | |||||
من نکنم کار آب کو ببرد آب کار | صبح خرد چون دمید آب شود کار آب | |||||
من به تو ای زود سیر تشنهی دیرینهام | دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب | |||||
نقب زدم در لبت روی تو رسوام کرد | کفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب | |||||
مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال | منطق مرغ شناس شاه سلیمان رکاب | |||||
شاه مجسطی گشای، خسرو هیت شناس | رهرو صبح یقین رهبر علم الکتاب |