خاقانی (قصاید)/مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند
ظاهر
مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند | با من قران کنند وقرینان من نیند | |||||
چون ماه نخشبند مزور از آن چو من | انجم فروز گنبد هر انجمن نیند | |||||
از هول صور فکرت من در قیامتند | گر چه چو اهل صور فکنده کفن نیند | |||||
پروردگان مائدهی خاطر منند | گر خود به جمله جز پسر ذوالیزن نیند | |||||
بل نایبان یاوگیان ولایتند | زیرا که شه طغان جهان سخن نیند | |||||
گاوی کنند و چون صدف آبستنند لیک | از طبع گوهر آور و عنبر فکن نیند | |||||
چون طشت بیسرند و چو در جنبش آمدند | الا شناعتی و دریده دهن نیند | |||||
گاه فریب دمنهی افسون گرند لیک | روز هنر غضنفر لشکر شکن نیند | |||||
چون ارقم از درون همه زهرند و از برون | جز کبش رنگ رنگ و شگال شکن نیند | |||||
اوباش آفرینش و حشو طبیعتند | کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند | |||||
اندر چه اثیر اسیرند تا ابد | زان جز شکسته پای و گسسته رسن نیند | |||||
گویند در خلافه ولیعهد آدمیم | مشنو خلافشان که جز ابلیس فن نیند | |||||
گویند عیسی دگریم از طریق نطق | برکن بروتشان که بجز گور کن نیند | |||||
خود را همای دولت خوانند و غافلند | کالا غراب ریمن و جغد دمن نیند | |||||
بر قلههای کوه ریاضت کشیدهاند | ارباب تهمتند ولی برهمن نیند | |||||
از روی مخرقه همه دعوی دین کنند | وز کوی زندقه بجز اهل فتن نیند | |||||
چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی | الا سزاید کشتن و گردن زدن نیند | |||||
من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه | و ایشان ز روح نامیه جز نارون نیند | |||||
جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف | موران با پرند و سپاه پرن نیند | |||||
تازند رخش بدعت و سازند تیر کید | اما سفندیار مرا تهمتن نیند | |||||
فرعونیان بیفر و عونند لاجرم | اصحاب بینش ید بیضای من نیند | |||||
خود عذرشان نهم که جعل پیشهاند پاک | ز آن طالبان مشک و نسیم سمن نیند | |||||
آری به آب نایژه خو کردهاند از آنک | مستسقیان لجهی بحر عدن نیند | |||||
بل تا مرض کشند ز خوانهای بد گوار | کارزانیان لذت سلوی و من نیند | |||||
بینا دلان ز گفتهی من در بشاشتاند | کوری آن گروه که جز در حزن نیند | |||||
جایی است ضیمران ضمیر مرا چمن | کارواح قدس جز طرف آن چمن نیند | |||||
نساج نسبتم که صناعات فکر من | الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند | |||||
نجار گوهرم که نجیبان طبع من | جز زیر تیشهی پدر خویشتن نیند | |||||
وین جاهلان ملمع کارند و منتحل | ز آن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند | |||||
از نوک خامه دفتر دلشان سیه کنم | کایشان زنخ زنند، همه خامه زن نیند | |||||
آنجا که من فقاع گشایم ز جیب فضل | الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند | |||||
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من | کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند | |||||
در کون هم طویلهی خاقانیند لیک | از نقش و نطرتند ز نفس و فطن نیند | |||||
حقا به جان شاه که هم شاه آگه است | کایشان سزای حضرت شاه ز من نیند |