خاقانی (قصاید)/راز دلم جور روزگار برافکند
ظاهر
راز دلم جور روزگار برافکند | پردهی صبرم فراق یار برافکند | |||||
این همه زنگار غم بر آینهی دل | فرقت آن یار غمگسار برافکند | |||||
خانهی بام آسمان که سینهی من بود | قفل غمش هجر یار غار برافکند | |||||
زلزلهی غم فتاد در دل ویران | سوی مژه گنج شاهوار برافکند | |||||
گنج عزیز است عمر آه که گردون | نقب به گنج عزیز خوار برافکند | |||||
من همه در خون و خاک غلطم و از اشک | خون دلم خاک را نگار برافکند | |||||
غصه همه قسم من فتاد که ناگاه | قرعهی غم دست روزگار برافکند | |||||
دل به سر بیل غم درخت طرب را | بیخ و بن از باغ اختیار برافکند | |||||
سوزن امید من به دست قضا بود | بخیه از آنم به روی کار برافکند | |||||
رشتهی جان صد گرده چو رشتهی تب داشت | غم به دل یک گره هزار برافکند | |||||
جامهی جان هم به دست گازر غم ماند | داغ سیاهش هزار بار برافکند | |||||
در پس زانو چو سگ نشینم کایام | بر دل سگجان مرا غبار برافکند | |||||
نعره زنان چون نمک بر آتشم ایرا | غم نمکم بر دل فگار برافکند | |||||
از دم سردم صدا به کوه درافتاد | لرزهی دریا به کوهسار برافکند | |||||
شورش دریای اشک من به زمین رفت | بر تن ماهی شکنج مار برافکند | |||||
چرخ که دود دلم پلنگ تنش کرد | خواب به بختم پلنگوار برافکند | |||||
بستهی خواب است بخت و خواب مرا غم | بست و به دریای انتظار برافکند | |||||
چرخ نهان کش که پرده ساز خیال است | پردهی خاقانی آشکارا برافکند |