خاقانی (قصاید)/عید است و پیش از صبحدم مژده به خمار آمده
ظاهر
عید است و پیش از صبحدم مژده به خمار آمده | بر چرخ دوش از جام جم یک نیمه دیدار آمده | |||||
عید آمد از خلد برین، شد شحنهی روی زمین | هان ماه نو طغراش بین امروز در کار آمده | |||||
کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جا | شاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آمده | |||||
پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته | بیرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده | |||||
بر چرخ بگشاده کمین، داغش نهاده بر سرین | هان عین عید اینک ببین بر چرخ دوار آمده | |||||
عید همایون فر نگر، سیمرغ زرین پر نگر | ابروی زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده | |||||
از گرد راهش آسمان، ترمغز گشته آنچنان | کز عطسهی مغزش جهان پر مشک تاتار آمده | |||||
گیتی ز گرد لشکرش طاوس بسته زیورش | در شرق رنگین شهپرش، در غرب منقار آمده | |||||
پی گم کنان سی شب دوان، از چشم قرایان نهان | دزدیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده | |||||
ساقی صنم پیکر شده، باده صلیب آور شده | قندیل ازو ساغر شده، تسبیح زنار آمده | |||||
هر نی ز کویش شکری، هر می ز جویش کوثری | هر خو ز رویش عبهری بر برگ گلنار آمده | |||||
ریحان روح از بوی وی، جان را فتوح از روی وی | بزم صبوح از جوی می، فردوس کردار آمده | |||||
می عاشقآسا زرد به، همرنگ اهل درد به | درد صفا پرورد به تلخ شکربار آمده | |||||
خورشید رخشان است می، زان زرد و لرزان است می | جوجو همه جان است می فعلش به خروار آمده | |||||
آن خام خم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟ | آن عیسی هر درد کو تریاق بیمار آمده | |||||
می آفتاب زرفشان، جان بلورش آسمان | مشرق کف ساقیش دان مغرب لب یار آمده | |||||
در ساغر صهبا نگر، در کشتی آن دریا نگر | بر خشکتر صحرا نگر کشتی به رفتار آمده | |||||
مطرب چو طوطی بوالهوس انگشت و لب در کارو بس | از سینهی بربط نفس، در حلق مزمار آمده | |||||
آن آبنوسین شاخ بین، مار شکم سوراخ بین | افسونگر گستاخ بین لب بر لب مار آمده | |||||
بربط چو عذرا مریمی کابستنی دارد همی | وز درد زادن هر دمی در نالهی زار آمده | |||||
نالان رباب از عشق می، دستینه بسته دست وی | بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده | |||||
آن چنگ ازرق سار بین، زر رشته در منقار بین | در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده | |||||
آن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر | وان چند صف حیوان نگر باهم به پیکار آمده | |||||
کبکان به بانگ زیر و بم چندان سماع آورده هم | تا حلق نازکشان ز دم تا سینه افگار آمده | |||||
راز سلیمانی شنو زان مرغ روحانی شنو | اشعار خاقانی شنو چون در شهوار آمده | |||||
صفهای مرغان کن نگه، در صفههای بزم شه | چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده | |||||
و آن کوس عیدی بین نوان، بر درگه شاه جهان | مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده | |||||
جام و می رنگین بهم، صبح وشفق را بین بهم | تخت و جلال الدین بهم کیخسرو آثار آمده | |||||
شروان شه سلطان نشان، افسردهی گردن کشان | دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده |