خاقانی (قصاید)/صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند
ظاهر
صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند | پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند | |||||
چون ز کار آب دیدند آب کار عاشقان | آب می بر آتش دل هر زمان افشاندهاند | |||||
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص | بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند | |||||
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان | از پی کاوین بهای کاویان افشاندهاند | |||||
تا به دست آوردهاند از جام و می صبح و شفق | زیر پای ساقیان گنج روان افشاندهاند | |||||
کردهاند از می قضای عمر و هم معلوم عمر | بر سر مرغان و در پای مغان افشاندهاند | |||||
بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش | بر صدف گون ساغر گوهر فشان افشاندهاند | |||||
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح | بر سر زنار ساغر طیلسان افشاندهاند | |||||
خورده یک دریای بصره تا خط بغداد جام | پس پیاپی دجلهای در جرعه دان افشاندهاند | |||||
حرمت من را که میگشنیز دیگ عیشهاست | بر سر گشنیزهی حصرم روان افشاندهاند | |||||
کیسههای زر به برگ گندنا سر بستهاند | بر سپهر گندناگون دست از آن افشاندهاند | |||||
تا به پای پیل می بر کعبهی عقل آمده است | پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشاندهاند | |||||
خورده اند از می رکابی چند و اسباب صلاح | بر سر این ابلق مطلق عنان افشاندهاند | |||||
چون در این میدان به دست کس عنان عمر نیست | بر رکاب باده عمر رایگان افشاندهاند | |||||
زیره آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید | ای بسا پلپل که در چشم گمان افشاندهاند | |||||
جرعه ریز جام ایشانند گویی اختران | کانهمه در روی چرخ جانستان افشاندهاند | |||||
خوانچه کرده چون مه و مرغان چو جوزا جفت جفت | زهرهوار از لب ثریا بیکران افشاندهاند | |||||
بر بط آبستن تن و نالان دل و مردان به طبع | جان بر آن آبستن فریاد خوان افشاندهاند | |||||
چنگ همچون جرهباز ازرق و کبکان بزم | دل بر آن ازرق وش بلبل فغان افشاندهاند | |||||
پس در آن مجمر که در تربیع منقل کردهاند | اولین تثلیث مشک و عود و بان افشاندهاند | |||||
دفع سرما را قفس کردند زاهن پس در او | بچهی طاووس علوی آشیان افشاندهاند | |||||
مجلس انس حریفان را هم از تصحیف انس | در تنوره کیمیای جان جان افشاندهاند | |||||
چون شرارش را علم بر ابر سنبل گون رسید | تخم گل گوئی ز شاخ ارغوان افشاندهاند | |||||
یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان | آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشاندهاند | |||||
رومیان بین کز مشبک قلعهی بام آسمان | نیزه بالا از برون خونین سنان افشاندهاند | |||||
شکل خان عنکبوتان کردهاند آنگه به قصد | سرخ زنبوران در آن شوریده خان افشاندهاند | |||||
کردهاند از زادهی مریخ عقرب خانهای | باز مریخ زحل خور در میان افشاندهاند | |||||
چتر زرین چون هوا بگرفت گوئی بر فلک | عکس شمشیر شه خسرونشان افشاندهاند | |||||
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب | پیش شروان شاه کیخسرو نشان افشاندهاند |