خاقانی (قصاید)/دست صبا برفروخت مشعلهی نوبهار
ظاهر
دست صبا برفروخت مشعلهی نوبهار | مشعله داری گرفت کوکبهی شاخ سار | |||||
ز آتش خورشید شد نافهی شب نیم سوخت | قوت از آن یافت روز خوش دم از آن شد بهار | |||||
خامهی ما نیست طلع، چهره گشای بهار | نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخ سار | |||||
گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبز پوش | گشت ز پستان ابر دهر خرف شیر خوار | |||||
پروز سبزه دمید بر نمط آب گیر | زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار | |||||
نرگس بر سر گرفت طشت زر از بهر خون | تارک گلبن گشاد نیشتر از نوک خار | |||||
شاه ریاحین به باغ خیمهی زربفت زد | غنچه که آن دید ساخت گنبدهی مشک بار | |||||
آب ز سبزه گرفت جوشن زنگار گون | سوسن کان دید ساخت نیزهی جوشن گذار | |||||
سرو ز بالای سر پنجهی شیران نمود | لاله که آن دید ساخت گرد خود آتش حصار | |||||
یاسمن تازه داشت مجمرهی عود سوز | شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار | |||||
خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی | ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار | |||||
ز آتش روز ارغوان در خوی خونین نشست | باد که آن دید ساخت مروحه دست چنار | |||||
بر چمن آثار سیل بود چو دردی منی | فاخته کان دید ساخت ساغری از کوکنار | |||||
فیض کف شهریار خلعت گل تازه کرد | بلبل کان دید گشت مدحگر شهریار | |||||
شاه علاء الدول، داور اعظم که هست | هم ازلش پیشرو هم ابدش پیش کار | |||||
خست به زخم حسام گردهی گردون تمام | بست به بند کمند گردن دهر استوار | |||||
ای به گه امتحان ز آتش شمشیر تو | گنبد حراقه رنگ سوخته حراقهوار | |||||
نام خدنگ تو هست صرصر جودی شکاف | کنیت تیغ تو هست قلزم آتش بخار | |||||
از پی تهذیب ملک قبض کنی جان خصم | کز پی تریاک نوش نفع کند قرص مار | |||||
تیغ تو با آب و نار ساخت بسی لاجرم | هم شجر اخضر است هم ید بیضا و نار | |||||
مرد کشد رنج آز از جهت آرزو | طفل برد درد گوش از قبل گوشوار | |||||
از فزع آنکه هست هیبت تو نسل بر | خصم تو را آب پشت خون شود اندر زهار | |||||
بیخ جهان عزم توست بیخ فلک نفس کل | میخ زمان عدل توست، میخ زمین کوهسار | |||||
هست سه عادت تو را: بخشش و مردی و دین | دست سه عادات توست تخم سعادات کار | |||||
در کف بحر کفت غرقه شود هفت بحر | آنک جیحون گواست شرح دهد با بحار | |||||
فرق تو را در خورد افسر سلطانیت | گر چه بدین مرتبت غیر تو شد کام کار | |||||
مملکه شه باز راست گر چه خروش از نسب | هست به سر تاجور، هست به دم طوق دار | |||||
با تو نیارد جهان خصم تو را در میان | گر همه عنقا به مهر پروردش در کنار | |||||
گر چه ز نارنج پوست طفل ترازو کند | لیک نسنجد بدان زیرک زر عیار | |||||
صورت مردان طلب کز در میدان بود | نقش بر ایوان چه سود رستم و اسفندیار | |||||
عالم خلقت ز غیب هژده هزار آمده است | عالم اعظم توئی از پس هژده هزار | |||||
گر چه ز بعد همه آمدهای در جهان | از همهای برگزین، بر همه کن افتخار | |||||
ز آن سه نتیجه که زاد بود غرض آدمی | لیک پس هر سه یافت آدمی این کار و بار | |||||
احمد مرسل که هست پیش رو انبیاء | بود پس انبیا دولت او را مدار | |||||
صبح پس شب رسد بر کمر آسمان | گل پس سبزه دمد بر دهن مرغزار | |||||
چون کنی از نطع خاک رقعهی شطرنج رزم | از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار | |||||
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود | پنجهی شیران شکن، حلق پلنگان فشار | |||||
در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب | تخت محاسب شود قبهی چرخ از غبار | |||||
از خوی مردان شهاب روی بشوید به خون | وز سم اسبان نبات جعد نهد بر عذار | |||||
مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا | کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار | |||||
کرکس و شیر فلک طعمه خوران در مصاف | ماهی و گاو زمین لرزه کنان زیر بار | |||||
چرخ چو لاله به دل در خفقان رفته صعب | دهر چو نرگس به چشم در یرقان مانده زار | |||||
چون تو برآری حسام پیش تو آرد سجود | گنبد صوفی لباس بر قدم اعتذار | |||||
امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط | پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار | |||||
فاش کند تیغ تو قاعدهی انتقام | لاش کند رمح تو مائدهی کار زار | |||||
باز شکافی به تیر سینهی اعدا چو سیب | بازنمایی به تیغ دانهی دلها چو نار | |||||
تا مژه برهم زنی چون مژه باهم کنی | رایت دین بر یمین، آیت حق بر یسار | |||||
ای ملک راستین بر سر تو سایبان | وی فلک المستقیم از در تو مستعار | |||||
در کنف صدر توست رخت فضایل مقیم | با شرف قدر توست بخت افاضل به کار | |||||
در روش مدح تو خاطر خاقانی است | موی معانی شکاف روی معالی نگار | |||||
مشرق و مغرب مراست زیر درخت سخن | رسته ز شروان نهال، رفته به عالم ثمار | |||||
هست طریق غریب نظم من از رسم و سان | هست شعار بدیع شعر من از پود و تار | |||||
ساعت روز و شب است سال حیاتم بلی | جملهی ساعات هست بیست و چهار از شمار | |||||
عز و جلال آن توست وانکه تو را نیست چیست | تا به دعاها شوم از در حق خواستار | |||||
روز بقای تو باد در افق بامداد | رسته ز عین الکمال، دور ز نصف النهار | |||||
بزم تو فردوس وار وز در دولت در او | راه طلب رفته هشت، جوی طرب رفته چار |