خاقانی (قصاید)/از همه عالم کران خواهم گزید
ظاهر
از همه عالم کران خواهم گزید | عشق دل جویی به جان خواهم گزید | |||||
دولت یک روزه در سودای عشق | بر همه ملک جهان خواهم گزید | |||||
آفتابی از شبستان وفا | بیسپاس آسمان خواهم گزید | |||||
چشم من دریای گوهر هست لیک | گوهری بیرون از آن خواهم گزید | |||||
داستان شد عشق مجنون در جهان | از جهان این داستان خواهم گزید | |||||
هر کجا زنبور خانهی عاشقی است | جای چون شه در میان خواهم گزید | |||||
دوست با درد وفا خواهم گرفت | تیغ در خورد میان خواهم گزید | |||||
گرچه غدر دوستان از حد گذشت | هم وفای دوستان خواهم گزید | |||||
کبک مهرم کز قفس بیرون شوم | هم قفس را آشیان خواهم گزید | |||||
با خیال یار ناپیدا هنوز | خلوتا کاندر نهان خواهم گزید | |||||
من کنم یاری طلب هرگز مدان | کز طلب کردن کران خواهم گزید | |||||
این طلب بیخویشتن خواهم نمود | این رطب بیاستخوان خواهم گزید | |||||
گر نیابم یار باری بر امید | هم نشین غم نشان خواهم گزید | |||||
گر ز نومیدی شوم مجروح دل | محرمی مرهم رسان خواهم گزید | |||||
گوشهای از خلق و کنجی از جهان | بر همه گنج روان خواهم گزید | |||||
زیر این روئین دژ زنگار خورد | هر سحر گه هفت خوان خواهم گزید | |||||
دیدم این منزل عجب خشک آخور است | از قناعت میزبان خواهم گزید | |||||
در بن دژ چون کمین گاه بلاست | از بصیرت دیدبان خواهم گزید | |||||
بر در این هفت ده قحط وفاست | راه شهرستان جان خواهم گزید | |||||
نیست در ده جز علف خانه بدان | کز علف قوت روان خواهم گزید | |||||
چون به بازار جوان مردان رسم | در صف لالان دکان خواهم گزید | |||||
بر دکان قفل گر خواهم گذشت | قفلی از بهر دهان خواهم گزید | |||||
چون مرا آفت ز گفتن میرسد | بیزبانی بر زبان خواهم گزید | |||||
گر چه گم کردم کلید نطق را | مدح بلقیس زمان خواهم گزید | |||||
ورچه آزادم ز بند هر غرض | مهر شاه بانوان خواهم گزید | |||||
عصمة الدین شاه مریم آستین | کستانش بر جنان خواهم گزید | |||||
گوهر کان فریدون ملک | کز جوار او مکان خواهم گزید | |||||
بارگاهش کعبهی ملک است و من | قبلهگاه از آستان خواهم گزید | |||||
آسمان ستر و ستاره رفعت است | رفعتش بر فرقدان خواهم گزید | |||||
آسیه توفیق و ساره سیرت است | سیرتش بر انس و جان خواهم گزید | |||||
رابعه زهد و زبیده همت است | کزدرش حصن امان خواهم گزید | |||||
حرمت از درگاه او خواهم گرفت | گوهر اصلی زکان خواهم گزید | |||||
یک سر موی از سگان در گهش | بر هزبر سیستان خواهم گزید | |||||
خاک پای خادمانش را به قدر | بر کلاه اردوان خواهم گزید | |||||
شاه انجم خادم لالای اوست | خدمت لالاش از آن خواهم گزید | |||||
گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو | بر سه گنج شایگان خواهم گزید | |||||
گر به خدمت کم رسم معذور دار | کز پی عنقا نشان خواهم گزید | |||||
سرپرستی رنج و خدمت آفت است | من فراق این و آن خواهم گزید | |||||
سالها رای ریاضت داشتم | از پس دوری همان خواهم گزید | |||||
پیل را مانم که چون جستم ز خواب | صحبت هندوستان خواهم گزید | |||||
خفته بودم همتم بیدار کرد | این ریاضت جاودان خواهم گزید | |||||
گر به زر گویمت مدح، آنم که بت | بر خدای غیبدان خواهم گزید | |||||
کافرم دان گر مدیح چون توئی | بر امید سوزیان خواهم گزید | |||||
در دعای حضرت تو هر سحر | آفرین از قدسیان خواهم گزید |