خاقانی (قصاید)/نه به دولت نظری خواهم داشت
ظاهر
نه به دولت نظری خواهم داشت | نه ز سلوت اثری خواهم داشت | |||||
نه از آن روز فرو رفتهی عمر | پس پیشین خبری خواهم داشت | |||||
میوه دارم که به دی مه شکفد | که نه برگی نه بری خواهم داشت | |||||
کرم شب تابم در تابش روز | که نه زوری نه فری خواهم داشت | |||||
وه که سد ره من جان و دل است | که به سدره مقری خواهم داشت | |||||
نه نه کارم ز فلک نیک بد است | من هراس از بتری خواهم داشت | |||||
شیشهای بینم پر دیو و پری | من پی هر بشری خواهم داشت | |||||
از بر عالم گوساله پرست | رخت بر گاو ثری خواهم داشت | |||||
تیر باران بلا پیش و پس است | از فراغت سپری خواهم داشت | |||||
همه روز و شب عمرم خواب است | خواب شب مختصری خواهم داشت | |||||
روز اعمی است شب انده من | که نه چشم سحری خواهم داشت | |||||
بخت گویند که در خواب خر است | مه نه دنبال خری خواهم داشت | |||||
گر چه چون آب همه تن زرهم | نه امید ظفری خواهم داشت | |||||
چون زره گرچه همه تن چشمم | نه به دیدن بصری خواهم داشت | |||||
به زمستان چو تموز از تف آه | تاب خانهی جگری خواهم داشت | |||||
خانه جان دارم و خوانچه سرخوان | که نه طبخی نه خوری خواهم داشت | |||||
چارپایی دو سه و یک دو غلام | چارپا هم بکری خواهم داشت | |||||
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح | نز وشاقان نفری خواهم داشت | |||||
کاه برگی تن و جو سنگی صبر | کاه و جو این قدری خواهم داشت | |||||
از فلک خیمه و از خاک بساط | وز سرشک آب خوری خواهم داشت | |||||
چون ز تبریز رسم سوی هرات | هم به ری رهگذری خواهم داشت | |||||
عقرب از طالع تبریز و ری است | نه ز عقرب ضرری خواهم داشت | |||||
من چو برجیس ز حوت آمدهام | سرطان مستقری خواهم داشت | |||||
گر چه دریاست عراق از سفرش | نه امید گهری خواهم داشت | |||||
تشنه لب بر لب دریا چو صدف | سرو تن پی سپری خواهم داشت | |||||
صدفش چشم ندارم لیکن | از نهنگش حذری خواهم داشت | |||||
عزلتی دارم و امن اینت نعیم | زین دو نعمت بطری خواهم داشت | |||||
هیچ درها سوی درها نبرم | که نه زین به درری خواهم داشت | |||||
گرچه آتش سرم و باد کلاه | نه پی تاجوری خواهم داشت | |||||
نه در هیچ سری خواهم کوفت | نه سر هیچ دری خواهم داشت |