خاقانی (قصاید)/در آبگون قفس بین طاووس آتشین پر
ظاهر
در آبگون قفس بین طاووس آتشین پر | کز پر گشادن او آفاق بست زیور | |||||
نیرنگ زد زمین شبه فلک به جلوه | پرگار زد هوا را قوس قزح به شه پر | |||||
عکسی ز پای و پرش زد بر زمین ز گردون | ز آن شد بهار رنگین، زین شد سحاب اغیر | |||||
ز آن حرف صولجان وش زیرش دو گوی ساکن | آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر | |||||
یعنی که قرص خورشید از حوت در حمل شد | کرد اعتدال بر وی بیتالشرف مقرر | |||||
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون | چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر | |||||
عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد | همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر | |||||
ویحک نه هر شبانگه در آب گرم مغرب | غسلش دهند و پوشند از حلهی مزعفر | |||||
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده | کورا به حوض ماهی دادند غسل دیگر | |||||
تا رست قرصهی خور از ضعف علت دی | بیماری دق آمد شب را که گشت لاغر | |||||
مانا که اندرین مه عیدی است آسمان را | کاهیخت تیغ و آمد بر گاو قرصهی خور | |||||
شاخ از جواهر اینک آذین عید بسته | چون کام روزه داران گشته صبا معطر | |||||
جیب گهر شکوفه، گوی انگله است غنچه | کز باد نوبهاری آکنده شد به عنبر | |||||
قوس قزح برآمد چون نیم زه ملمع | کز صنعت صبا شد گوی انگله است غنچه | |||||
آن غنچههای نستر بادامههای قز شد | زر قراضه در وی چون تخم پیله مضمر | |||||
غمناک بود بلبل، گل میخورد که در گل | مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غم بر | |||||
مانا که باد نیسان داند طبیبی ایرا | سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر | |||||
شب گشت پست قامت چون رایت مخالف | روز است آخته قد چون چتر شاه صفدر |