خاقانی (قصاید)/عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
ظاهر
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا | که عمر بیشبها دادمش به شیربها | |||||
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد | چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا | |||||
خروس کنگرهی عقل پر بکوفت چو دید | که در شب امل من سپیده شد پیدا | |||||
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور | چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا | |||||
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل | که باژ گونه روی بود چون خط ترسا | |||||
ز مرغزار سلامت در مراست خبر | که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا | |||||
مرا طبیب دل اندرز گونهای کرده است | کز این سواد بترس از حوادث سودا | |||||
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر | که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا | |||||
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد | زبون چارزبانی مکن دو حور لقا | |||||
که پوست پارهای آمد هلاک دولت آن | که مغز بیگنهان را دهد به اژدها | |||||
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد | به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا | |||||
از این سراچهی آوا و رنگ دل بگسل | به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا | |||||
در این رصد گه خاکی چه خاک میبیزی | نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟ | |||||
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت | ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا | |||||
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک | کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا | |||||
ببین که کوکبهی عمر خضر وار گذشت | تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا | |||||
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز | از آن سوی عرفات است چشم بر فردا | |||||
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان | به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا | |||||
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری | نشاط طفل نماز دگر بود عذرا | |||||
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود | به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا | |||||
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون | پرند عمر تو را میبرند رنگ و بها | |||||
دو چشمهاند یکی قیر و دیگری سیماب | شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما | |||||
تو غرق چشمهی سیماب و قیر و پنداری | که گرد چشمهی حیوان و کوثری به چرا | |||||
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید | سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا | |||||
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت | چهار میخ کند زیر خیمهی خضرا | |||||
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک | به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا | |||||
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب | به هفت مهرهی زرین و حقهی مینا | |||||
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک | چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سر و پا | |||||
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون | اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا | |||||
ز خشک سال حوادث امید امن مدار | که در تموز ندارد دلیل برف هوا | |||||
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت | چه روز باشه و صید است دست پر نکبا | |||||
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش | ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا | |||||
مساز عیش که نامردم است طبع جهان | مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا | |||||
ز روزگار وفا هم به روزگار آید | که حصرم از پس شش ماه میشود صهبا | |||||
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم | کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا | |||||
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا | که از زکات ستانان زکات خواست عطا | |||||
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز | که بی زبان دفع زبانیه است آنجا | |||||
چو خوشه چند شوی صد زبان نمیخواهی | که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا | |||||
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان | چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا | |||||
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او | زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا | |||||
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب | برای نام بود در برش نه بهر وغا | |||||
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای | که در ولایت قالوابلی رسی از لا | |||||
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی | که رخت نفکنی الا به منزل الا | |||||
مگر معاملهی لا اله الا الله | درم خرید رسول اللهت کند به بها | |||||
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر | که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا | |||||
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک | عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا | |||||
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش | سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا | |||||
فلک به دایگی دین او در این مرکز | زنی است بر سر گهوارهای بمانده دوتا | |||||
دمش خزینهگشای مجاهز ارواج | دلش خلیفهی کتاب علم الاسما | |||||
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد | به فرق حاجب بارش نثار بار خدا | |||||
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال | هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا | |||||
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر | میان چشمهی خضر است ماهیی گویا | |||||
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات | به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی | |||||
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است | که آب و گل را آبستنی دهد ز نما | |||||
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک | نداشت از غم امت به این و آن پروا | |||||
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر | وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا | |||||
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند | نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا | |||||
الهی از دل خاقانی آگهی که در او | خزینه خانهی عشق است در به مهر رضا | |||||
از آن شراب که نامش مفرح کرم است | به رحمت این جگر گرم را بساز دوا | |||||
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان | مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها | |||||
قنوت من به نماز و نیاز در این است | که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا | |||||
مرا به منزل الا الذین فرود آور | فرو گشای ز من طمطراق الشعرا | |||||
یقین من تو شناسی ز شک مختصران | که علم توست شناسای ربنا ارنا | |||||
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان | که بر زنای زن زید گشتهاند گوا | |||||
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی | که مولعاند به نقش ریا و قلب ریا | |||||
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند | به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری | |||||
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب | چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا | |||||
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست | که او زمین کثیف است و من سمای سنا | |||||
گر او نشسته و من ایستادهام شاید | نشسته باد زمین و ستاده باد سما | |||||
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب | که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا | |||||
سخن به است که ماند ز مادر فکرت | که یادگار هم اسما نکوتر از اسما |