خاقانی (قصاید)/صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
ظاهر
صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من | چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من | |||||
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته | تا به من راوق کند مژگان می پالای من | |||||
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ | چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من | |||||
تیر باران سحر دارم سپر چون نفکند | این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من | |||||
این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت | شد سکاهن پوشش از دود دل دروای من | |||||
مار دیدی در گیا پیچان؟ کنون در غار غم | مار بین پیچیده بر ساق گیا آسای من | |||||
اژدها بین حلقه گشته خفته زیر دامنم | ز آن نجنبم ترسم آگه گردد اژدرهای من | |||||
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم | زیر دامن پوشم اژدرهای جان فرسای من | |||||
دست آهنگر مرا در ما ضحاکی کشید | گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من | |||||
آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب | کاسیا سنگی است بر پای زمین پیمان من | |||||
جیب من بر صدرهی خارا عتابی شد ز اشک | کوه خارا زیر عطف دامن خارای من | |||||
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس | از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من | |||||
چون کنار شمع بینی ساق من دندانهدار | ساق من خایید گوئی بند دندان خای من | |||||
قطبوارم بر سر یک نقطه دارد چار میخ | این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من | |||||
تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست | میبلرزد ساق عرض از آه صور آوای من | |||||
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را | لاجرم زین بندچنبروار شد بالای من | |||||
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح | پس سپید آید سیهخانه به شب ماوای من | |||||
پشت بر دیوار زندان، روی بر بام فلک | چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من | |||||
محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغز | فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من | |||||
غصهی هر روز و یارب یارب هر نیم شب | تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من | |||||
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را | بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من | |||||
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست | شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من | |||||
روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست | خاطر روح القدس پیوند عیسی زای من | |||||
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا | روزه باطل میکند اشک دهان آلای من | |||||
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک | جز که آب گرم چیزی نگذرد از نای من | |||||
پای من گوئی به درد کج روی ماخوذ بود | پای را این دردسر بود از سر سودای من | |||||
ز آنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست | ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من | |||||
نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است | ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلو سای من | |||||
روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مرا | همچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای من | |||||
چون ربابم کاسه خشک است و خزینه خالی است | پس طنابم در گلو افکندهاند اعدای من | |||||
ای عفیالله خواجگانی کز سر صفرای جاه | خواندهاند امروز انار الله بر خضرای من | |||||
هر زنی هندو که او را دانه بر دست افکنم | دانه زن پیدا نبیند خرمن سودای من | |||||
چون زر و گل به دست الا که خار پای عقل | صید خاری کی شود عقل سخن پیرای من | |||||
زر دو حرف افتاد و باهم هر دو را پیوند نی | پس کجا پیوند سازد با دل یکتای من | |||||
سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زندهام | در سم گوساله آلاید ید بیضای من | |||||
در تموزم برگ بیدی نه ولبی از روی قدر | باد زن شد شاخ طوبی از پی گرمای من | |||||
برگ خرمایم که از من باد زن سازند خلق | باد سردم در لب است و ریز ریز اجزای من | |||||
نافهی مشکم که گر بندم کنی در صدحصار | سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من | |||||
نافه را کیمخت رنگین سرزنشها کرد و گفت | نیک بدرنگی، نداری صورت زیبای من | |||||
نافه گفتش یافه کم گو کایت معنی مراست | و اینک اینک حجت گویا دم بویای من | |||||
آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است | کیمیا فعلم که پنهانم به از پیدای من | |||||
کعبهوارم مقتدای سبز پوشان فلک | کز وطای عیسی آید شقهی دیبای | |||||
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم | در معرج غلطم و معراج رضوان جای من | |||||
چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید | در شهیدی شاهدی دارد گل رعنای من | |||||
چند بیغاره که در بیغولهی عاری شدی | ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من | |||||
آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف | خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من | |||||
جان فشانم، عقل پاشم، فیض رانم، دل دهم | طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من | |||||
علوی و روحانی و غیبی و قدسی زادهام | کی بود دربند استطقسات استقصای من | |||||
دایهی من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود | آخشیجان امهات و علویان آبای من | |||||
چو دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل | در دبستان طریقت شد دل والای من | |||||
وز دگر سو چون خلیل الله دروگر زادهام | بود خواهر گیر عیسی مادر ترسای من | |||||
چشمهی صلب پدر چون شد به کاریز رحم | زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من | |||||
پردهی فقرم مشیمه دست لطفم قابله | خاک شروان مولد و دار الادب منشای من | |||||
ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چو طفل | زانکه هم مامک رقیبم و هم مامای من | |||||
بختی مستم نخورده پخته و خام شما | کز شما خامان نه اکنون است استغنای من | |||||
حیض بر حور و جنابت بر ملایک بستهام | گر ز خون دختران رز بود صهبای من | |||||
ور خورم می هم مرا شاید که از دهقان خلد | دی رسید از دست امروز اجری فردای من | |||||
در بهشتم میخورم طلق حلال ایراکه روح | خاک میشد تا پذیرد جرعهی حمرای من | |||||
بوسه بر سنگ سیاه و مصحف روشن دهم | گرچه چون کوثر همه تن لب شود اجزای من | |||||
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق | دخل صد خاقان بود یک نکتهی غرای من | |||||
دست من جوزا و کلکم حوت و معنی سنبله | سنبله زاید ز حوت از جنبش جوزای من | |||||
گرچه از زن سیرتان کارم چو خنثی مشکل است | حامله است از جان مردان خاطر عذرای من | |||||
گر به هفت اقلیم کس دانم که گوید زین دو بیت | کافرم دار القمامه مسجد اقصای من | |||||
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان | چون رکاب مصطفی شد ملجا و منجای من | |||||
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول الله که هست | در ولای او خدیو عقل و جان مولای من |