خاقانی (قصاید)/طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند
ظاهر
طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند | طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند | |||||
ماه نو دیدی لبت بین، رشتهی جانم نگر | کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند | |||||
پیش بالایت به بالایت فرو ریزم گهر | زانکه صد نوبر مرا زان یک صنوبر ساختند | |||||
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پیش از شرم آنک | چون کمر گاه تو بازم کیسه لاغر ساختند | |||||
ز آن لب چون آتش تر هدیه کن یک بوس خشک | گر چه بر آتش تو را مهری ز عنبر ساختند | |||||
من نی خشکم و گر چه طعمهی آتش نی است | طعمهی این خشک نی ز آن آتش تر ساختند | |||||
سرگذشت حال خاقانی به دفتر ساز از آنک | نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند | |||||
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید | شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند | |||||
نصرة الاسلام گیتی پهلوان کاجرام چرخ | چارپای تختش از تاج دو پیکر ساختند | |||||
ظل حق فرزند شمس الدین اتابک کز جلال | بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند | |||||
هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگری | هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند | |||||
رستم توران ستان است این خلف کز فر او | الدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند | |||||
مملکت بخشی که نفش هشت حرف نام اوست | بیضهی مهری که بر کتف پیمبر ساختند | |||||
عکس یک جامش دو گیتی مینماید کز صفاش | آب خضر و آینهی جان سکندر ساختند | |||||
هست اتابک چون فریدون نیست باک ار کافران | خویشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختند | |||||
آب گز گاو سارش باد کو را عرشیان | آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختند | |||||
هست اتابک مصطفی تایید و اسکندر خصال | کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند | |||||
ور یکیشان در قبائل قابل فرمان نشد | آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختند | |||||
مصطفی در شصت و سه، اسکندر اندر سی و دو | دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند | |||||
هست اتابک آسمانی کاین خلف خورشید اوست | آسمان را افسر از خورشید انور ساختند | |||||
هست اتابک بهمن آسا کاین خلف دارای اوست | لاجرم در ملتش دارا و داور ساختند | |||||
پیش یاجوجی که ظلمت خانهی الحاد راست | دست و تیغ این سکندر سد اکبر ساختند | |||||
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به لب | نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند | |||||
پیش سقف بارگاهش خانهی موری است چرخ | کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند | |||||
کعبهی ملک است صحن بارگاهش کز شرف | باغ رضوان را کبوتر خانه ایدر ساختند | |||||
بلکه تا این کعبه رضوان را کبوتر خانه شد | چون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختند | |||||
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود | تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند | |||||
کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد | تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند | |||||
کافرم گر پیش از او یا پیش از او اسلام را | زین نمط کو ساخت تمهید موفر ساختند | |||||
از پس عهد کیومرث کیان تا دور شاه | کار داران فلک آئین منکر ساختند | |||||
گه به ناپاکی ز باد انجیر بید انگیختند | گه به خود رایی ز بید انجیر عرعر ساختند | |||||
شیر خواران را به مغز و شیر مردان را به جان | طعمهی مار و شکار گرگ حمیر ساختند | |||||
پس به آخر این نکو کردند کاندر صد قران | این یکی صاحب قران را شاه و سرور ساختند | |||||
پایگاه تازیانش ساختند ایوان روم | بلکه خوک پایگاهش جان قیصر ساختند | |||||
حاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکهاند | تا به نامش سکهی ایران مشهر ساختند | |||||
وز پی تعظیم سکهش را ز روهینای هند | شاه جن را جنیان دیهیم و افسر ساختند | |||||
گر سلاطین پرچم شبرنگ با پر خدنگ | از پر مرغ و دم شیر دلاور ساختند | |||||
میر ما را از پر روح الامین و زلف حور | پر تیر و پرچم رخش مضمر ساختند | |||||
آن نگویم کز دم شیر فلک وز آفتاب | پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند | |||||
سهو شد بر عقل کاول رستم ثانیش خواند | گر چه از اقلیم رومش هفت خوان بر ساختند | |||||
کز پی میر آخوری در پایگاه رخش او | آخشیجان جان رستم را مکرر ساختند | |||||
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش | شاید ار خضرای نه چرخش معسکر ساختند | |||||
پار دیدی کاین سر سلجوقیان بر اهل کفر | چون شبیخون ساخت کایشان غول رهبر ساختند | |||||
چون دو لشکر بر هم افتادند چون گیسوی حور | هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند | |||||
نوک پیکانها چو درهم خانهی عیسی رسید | چرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختند | |||||
در میان اب و آتش کاین سلاح است آن سمند | شیر مردان چون سلحفات و سمندر ساختند | |||||
شه خلیل اعجاز و هیجا آتش و گرد خلیل | از بهار و گل نگارستان آزر ساختند | |||||
مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم | گفتی از هر جوزهر جوزای ازهر ساختند | |||||
چون همای فتح پور الدگز بگشاد بال | کرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختند | |||||
از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان | کز شبه منقار و از زرنیخ ژاغر ساختند | |||||
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد | هم ملایک شاهدالحالند و محضر ساختند | |||||
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز | هشت حرفش هفت هیکلوار دربر ساختند | |||||
بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند | روی کژ دیدند چون آئینه مغفر ساختند | |||||
تخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوست | هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند | |||||
نو عروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک | دام عنین از سقنقور مزور ساختند | |||||
ای که مردان عجم پیشت چو طفلان عرب | طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند | |||||
ناخنی از معن و جعفر کم نکردی فضل از آنک | فضلهی هر ناخنت را معن و جعفر ساختند | |||||
تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثنا | کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند | |||||
کودکی را سوی بستان خواند عم کودک چه گفت؟ | گفت: رو بستان ما پستان مادر ساختند | |||||
شعر من فالی است نامش سعد اکبر گیر از آنک | راوی من در ثنات از سعد اصغر ساختند | |||||
چون کف و خلفت به تازی هست خارا و نسیج | خانهی من حله و بغداد و ششتر ساختند | |||||
همت و لطف تو را در خوانده، اینجا بخششم | زر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختند | |||||
عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل | کز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختند | |||||
عید باقی ساز کز ساعات روز عمر تو | ساعتی را هفتهای از روز محشر ساختند | |||||
ملک و عقل و شرع زیر خاتم و کلک تو باد | کاین سه را ز اقبال این دو بخت یاور ساختند |