پرش به محتوا

خاقانی (قصاید)/ای در عجم سلاله‌ی اصل کیان شده

از ویکی‌نبشته
خاقانی (قصاید) از خاقانی
(ای در عجم سلاله‌ی اصل کیان شده)
  ای در عجم سلاله‌ی اصل کیان شده وی در عرب زبیده‌ی اهل زمان شده  
  نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس روی سخات در خوی خجلت نهان شده  
  ای صد زبیده پیش صف خادمان تو دستار دار خوان و پرستار خوان شده  
  جان زبیده موکب تو دیده در حجاز بسته میان به خدمت و هارون زبان شده  
  نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش مولی صفت نموده و لالا زبان شده  
  هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده  
  آن آرزو که جان منوچهر داشته تو یافته به صدق دل و شاد جان شده  
  ز آن رای کان برادر عیسی نفس زده دولت نصیب خواهر مریم مکان شده  
  این طرفه بین که دست برادر فشانده تخم هم‌شیره برگرفته، برو شادمان شده  
  تو کعبه‌ی عجم شده، او کعبه عرب او و تو هر دو قبله‌ی انسی و جان شده  
  قبله به قبله رفته و کوس سخا زده کعبه به کعبه آمده وکامران شده  
  تو میهمان کعبه شده هفته‌ای و باز هم‌شهریان کعبه تو را میهمان شده  
  خوان ساخته به رسم کیان اهل مکه را رسم کیان ربیع دل مکیان شده  
  تو هفت طوف کرده و کعبه عروس‌وار هر هفت کرده پیش تو و عشق دان شده  
  نظاره در تو چشم ملایک که چشم تو دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده  
  تو بوسه داده چهره‌ی سنگ سیاه را رضوان ز خاک پای تو بوسه ستان شده  
  سنگ سیاه بهر نثارت ز سیم و زر ابر سیه نموده و برف خزان شده  
  آری سپاه صبح دریده لباس شب لیک آفتاب سلطنه‌دار جهان شده  
  پرواز کرده جان منوچهر سوی تو دیده تو را به کعبه و خرم روان شده  
  پیش آمده روان فریدون گهر فشان تا ز آن گهر زمین علم کاویان شده  
  کردند خاندان تو غربت، نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده  
  رفته ایاز بر در محمود زاولی طالب معاش غزنی و شرف خاندان شده  
  تو دیده حضرتی که چو محمود صد هزار آنجا ایاز نام کمر بر میان شده  
  سالار پیر کرده به مافارقین سفر سالار شام، رزق ورا در ضمان شده  
  تو کرده آن سفر که ضمان‌دار جنت است سالار شام، پیش تو سالار خوان شده  
  جد تو نیز شاه فریبرز رفته هم دیده در ملک شه و در اصفهان شده  
  تو ملک و شاهی از حرمی یافته که هست صد چون ملک‌شهش گرو آستان شده  
  یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم بغداد و بصره دیده و مطلق عنان شده  
  تو بخششی نموده به بغداد کز سخات بر دجله هفت دجله‌ی دیگر روان شده  
  با بانگ نام توست که دجله ز شرم و لرز شنگرف رنگ گشته و سیماب سان شده  
  حجاب آستان خلیفه ز جاه تو برده نشان که جاه تو سلطان نشان شده  
  گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده  
  چون ناخنی ز کعبه نه‌ای دور و زین حسد در چشم دیو ناخنه است استخوان شده  
  کوثر به ناودان شده آندم که پای تو کرده طواف کعبه و زی ناودان شده  
  هر خون که رانده از تن قربان خواص تو گلگونه‌ی عذار خواص جنان شده  
  خون بهیمه ریخته هر میزبان به شرط تو خون نفس ریخته و میزبان شده  
  چون زی مدینه آمده مهد رفیع تو ز ابر عطات شوره ستان بوستان شده  
  تو عنبرین نفس به سر روضه‌ی رسول وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده  
  وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده صدق دلت به حضرت او نورهان شده  
  آن شاخ سیم بر سر بالین مصطفی از بس نثار لعل و زرت گلستان شده  
  تو شب به روضه‌ی نبوی زنده داشته عین اللهت به لطف نظر پاسبان شده  
  اشک نیاز ریخته چشم تو شمع‌وار وز نور روضه‌ی نبوی شمعدان شده  
  هنگام بازگشت همه ره ز برکتت شب بدروار بدرقه‌ی کاروان شده  
  در موکبت برای خبر چون کبوتران شام و سحر دو نامه بر رایگان شده  
  وز بهر محملت که فلک بوده غاشیه‌اش خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده  
  تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب چون در عجم کرامت تو داستان شده  
  ای آسیه کرامت و ای ساره معرفت حوای وقت و مریم آخر زمان شده  
  این هر چهار طاهره را خامسه توئی هر ناخن از تو رابعه‌ی دودمان شده  
  ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده  
  هستند ده ستاره و نه حور با دلت همراه هشت جنت و هفت آسمان شده  
  گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه علام عیان شده  
  تو قحط مکه برده و نامت به شرق و غرب تا حد قندهار و خط قیروان شده  
  صد ماه بانوان به برت پیشکار هست صد شاه ارمنت رهی قهرمان شده  
  خاقانی ار ز خدمت مهد تو دور ماند عمرش بخورده در سر تشویر آن شده  
  اکنون ز روی بی‌طمعی خوانده مدح تو بر مدح خوان تو ملکان مدح خوان شده  
  زین شعر کرده بر قد و صفت قبای فخر وز بهر فتنه نیز فلک چون کمان شده  
  بادت بقای خضر و هم از برکت دعات اسکندر جهان، شه شرق اخستان شده  
  بادت سعادت ابد وهم به همتت قیدافه‌ی زمین و سر قیروان شده