خاقانی (قصاید)/صبح است کمانکش اختران را
ظاهر
صبح است کمانکش اختران را | آتش زده آب پیکران را | |||||
هنگام صبوح موکب صبح | هنگامه دریده اختران را | |||||
بر صرع ستارگان دم صبح | ماند نفس فسون گران را | |||||
یک می به دو گنج شایگان خر | رغم دل رایگان خوران را | |||||
دریاکش از آن چمانهی زر | کو ماند کشتی گران را | |||||
می تا خط ازرق قدح کش | خط در کش زهد پروران را | |||||
از سیم صراحی و زر می | دستارچه ساز دلبران را | |||||
دستارچه بین ز برگ شمشاد | طوق غبب سمن بران را | |||||
خورشید چو کعبتین همه چشم | نظاره هلال منظران را | |||||
زهره به دو زخمه از سر نعش | در رقص کشد سه خواهران را | |||||
از باده چو شعله از صنوبر | گلنار به کف صنوبران را | |||||
نراد طرب به مهره بازی | از دست، بنفش کرده ران را | |||||
در گوهر می زر است و یاقوت | تریاک، مزاج گوهران را | |||||
یاقوت و زرش مفرح آمد | جان داروی درد غم بران را | |||||
می درده و مهره نه به تعجیل | این ششدرهی ستم گران را | |||||
هرکس را جام در خورش ده | از سوخته فرق کن تران را | |||||
گر قطره رسد به بد دلان می | یک دریا ده دلاوران را | |||||
دردی و سفال مفلسان راست | صافی و صدف توان گران را | |||||
شش پنج زنند برتران نقش | یک نقش رسد فرو تران را | |||||
چو جرعه فلک به خاک بوسی | خاکی شده جرعهی سران را | |||||
خاقانی خاک جرعه چین است | جام زر شاه کامران را | |||||
وز در دری نثار ساز است | شروان شه صاحب القران را | |||||
خاقان کبیر ابوالمظفر | سر جمله شده مظفران را | |||||
در گردن صفدران خزران | افکنده کمند خیزران را | |||||
دریا ز کفش غریق گوهر | او گوهر تاج گوهران را | |||||
با موکبش آب شور دریا | ماند عرق تکاوران را | |||||
باکو به دعای خیرش امروز | ماند بسطام و خاوران را | |||||
باکو به بقاش باج خواهد | خزران و ری و زره گران را | |||||
شمشیرش از آسمان مدد یافت | فتح دربند و شابران را | |||||
گشتاسب معونت از پسر خواست | کاورد به دست دختران را | |||||
این قطعه کنم به مدح تضمین | کاستاد منم سخنوران را |