خاقانی (قصاید)/دوش که صبح چاک زد صدرهی چرخ عنبری
ظاهر
دوش که صبح چاک زد صدرهی چرخ عنبری | خضر درآمد از درم صبحوش از منوری | |||||
شعبهی برق و روز نو، غرتش از مبارکی | قلهی برف و صبحدم، شیبتش از معطری | |||||
بیضهی مهر احمدی، جبهتش از گشادگی | روضهی قدس عیسوی، نکهتش از معنبری | |||||
دست و عصاش موسوی، رکوه پرآب زندگی | گرم روان عشق را، کرده به چشمه رهبری | |||||
مه قدم و فلک ردا، وز تف آفتاب و ره | چهره چو ماه منخسف، یافته رنگ اسمری | |||||
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی ز تب | نطق من آب تازیان برده به نکتهی دری | |||||
گفت چه طرفه طالعی، کز درخانهی ششم | مهره به کف به هفت حال، این همه در مششدری | |||||
در یرقان چو نرگسی، در خفقان چو لالهای | نرگس چاک جامهای، لالهی خاک بستری | |||||
حلقهی آن بریشمی کز بر چنگ برکشند | از پی آن چو ماه نو زار و نزار و لاغری | |||||
چند نشانهی غرض، بودن و بینشان شدن | جوهر نور نیستی، سایهی نور جوهری | |||||
مثل عطاردی چرا، چون مه نو نه مقبلی | طالع تو اسد چرا، چون سرطان به مدبری | |||||
کعبهی آسمان حرم صدر شهنشه است و بس | خاص کبوترش توئی ار همه نسر طائری | |||||
گر ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود | در حرم خدایگان کعبه کند مجاوری | |||||
سایهی ذو الجلال بین وز فلک این ندا شنو | اینت مجاهد هدی، اینت مظفر فری |