خاقانی (قصاید)/غصه بر هر دلی که کار کند
ظاهر
غصه بر هر دلی که کار کند | آب چشم آتشین نثار کند | |||||
هر که در طالعش قران افتاد | سایهی او از او کنار کند | |||||
روزگارم وفا کند هیهات | روزگار این به روزگار کند | |||||
این فلک کعبتین بینقش است | همه بر دست خون قمار کند | |||||
پنج و یک برگرفت باز فلک | که دوشش را دو یک شمار کند | |||||
چون به نیکیم شرمسار نکرد | به بدی چند شرمسار کند | |||||
مرغیم گنگ و مور گرسنهام | کس چو من مرغ در حصار کند | |||||
بانگ مرغی چه لشگر انگیزد | صف موری چه کار زار کند | |||||
شور و غوغا شعار زنبور است | شور و غوغا که اختیار کند | |||||
بر دو پایم فلک ز آهنها | حلقهها چون دهان مار کند | |||||
این دهنهای تنگ بی دندان | بر دو ساق من آن شعار کند | |||||
که به دندان بیدهان همه سال | اره با ساق میوهدارکند | |||||
سگ دیوانه شد مگر آهن | که همه ساق من فکار کند | |||||
آه خاقانی از فلک زآنسو | رفت چندان که چشم کار کند | |||||
هر چه پنهان پردهی فلک است | آه خاقانی آشکار کند | |||||
کار او زین و آن نگردد نیک | کارها نیک کردگار کند | |||||
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند | همه را مرگ، خاکسار کند |