خاقانی (قصاید)/سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن
ظاهر
سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن | گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن | |||||
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن | تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن | |||||
گرچه نوای جهان خارج پرده رود | چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن | |||||
پیش سریر سران آب ده دست باش | تات مسلم بود پشت به خم ساختن | |||||
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر | با دل آتش فشان چهره دژم ساختن | |||||
نتوان در خط دهر خط وفا یافتن | نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن | |||||
عمر نه و لاف عیش سرد بود همچو صبح | از پی یک روزه ملک چتر و علم ساختن | |||||
تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن | تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن | |||||
رخش به هرای زر بردن در پیش دیو | پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن | |||||
دل از امل دور کن زآنکه نه نیکو بود | مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن | |||||
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود | بر سر زند مغان بسم رقم ساختن | |||||
چند رصد گاه دیو بر ره دل داشتن | چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن | |||||
بر سر خوان جهان چند چو بربط مقیم | سینه و دل را ز آز جمله شکم ساختن | |||||
چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن | چند چو ماهی به شکل گنج درم ساختن | |||||
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای | دل که نظر گاه اوست جای صنم ساختن | |||||
هین که در دل شکست زلزلهی نفخ صور | گوش خرد شرط نیست جذر اصم ساختن | |||||
زین دم معجز نمای مگذر خاقانیا | کز دم این دم توان زاد عدم ساختن | |||||
گرچه ز روی قضا بر تو ستمها رود | جز به رضا روی نیست دفع ستم ساختن | |||||
یوسف دلها توئی کایت توست از سخن | پیش گرسنه دلان خوان کرم ساختن | |||||
چون به شماخی تو را کرده قضا شهربند | نام شماخی توان مصر عجم ساختن | |||||
عم ز جهان عبره کرد عبرت تو این بس است | نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن | |||||
چون تو طریق نجات از دم عم یافتی | شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن | |||||
چون به در مصطفی نایب حسان توئی | فرض بود نعت او حرز امم ساختن |