خاقانی (قصاید)/بس وفا پرورد یاری داشتم
ظاهر
بس وفا پرورد یاری داشتم | بس به راحت روزگاری داشتم | |||||
چشم بد دریافت کارم تیره کرد | گرنه روشن روی کاری داشتم | |||||
از لب و دندان من بدرود باد | خوان آن سلوت که باری داشتم | |||||
گنج دولت میشمردم لاجرم | در هر انگشتی شماری داشتم | |||||
خنده در لب گوئی اهلی داشتی | گریه در بر گویم آری داشتم | |||||
من نبودم بیدل و یار این چنین | هم دلی هم یار غاری داشتم | |||||
آن نه یار آن یادگار عمر | بس به آئین یادگاری داشتم | |||||
راز من بیگانه کس نشنیده بود | کاشنا دل رازداری داشتم | |||||
هرگز از هیچ اندهم انده نبود | کز جهان انده گساری داشتم | |||||
انده آن خوردم که بایستی مرا | کاندر انده اختیاری داشتم | |||||
آن دل دل کو که در میدان لهو | از طرب دلدل سواری داشتم | |||||
پیش کز بختم خزان غم رسید | هم به باغ دل بهاری داشتم | |||||
بارم انده ریخت بیخم غم شکست | گرنه باری بیخ و باری داشتم | |||||
نی بدم آتش ز من در من فتاد | کاندرون دل شراری داشتم | |||||
کس مرا باور ندارد کز نخست | کار ساز و ساز کاری داشتم | |||||
من ز بییاری چو در خود بنگرم | هم نپندارم که یاری داشتم |