خاقانی (قصاید)/حضرت ستر معلا دیدهام
ظاهر
حضرت ستر معلا دیدهام | ذات سیمرغ آشکارا دیدهام | |||||
قاف تا قافم تفاخر میرسد | کز حجاب قاف عنقا دیدهام | |||||
در صدف در است و در حوت آفتاب | حضرتی کز پرده پیدا دیدهام | |||||
در مدینه قدس مریم یافتم | در حظیرهی انس حوا دیدهام | |||||
حضرت بلقیس بانوی سبا | بر سر عرش معلا دیدهام | |||||
چشم زرقا را کشیده کحل غیب | هم به نور غیب بینا دیدهام | |||||
انیت بلقیسی که بر درگاه او | هدهد دین را تولا دیدهام | |||||
اینت زرقایی که چشم خضر ازو | محرم کحل مسیحا دیدهام | |||||
من کیم خواه از یمن خواه از عرب | کاین چنین بلقیس و زرقا دیدهام | |||||
قیصر از روم و نجاشی از حبش | بر درش بهروز و لالا دیدهام | |||||
روز جوهر نام و شب عنبر لقب | پیش صفهاش خادم آسا دیدهام | |||||
جوهر و عنبر سپید است و سیاه | هر دو را محکوم دریا دیدهام | |||||
آب دست و خاک پایش را ز قدر | نشرهی رضوان و حورا دیدهام | |||||
پیشگاه حضرتش را پیش کار | از بناتالنعش و جوزا دیدهام | |||||
آن سه دختر و آن سه خواهر پنج وقت | در پرستاری به یک جا دیدهام | |||||
هفت خاتون را در این خرگاه سبز | داه این درگاه والا دیدهام | |||||
بر درش بسته میان خرگاهوار | شاه این خرگاه مینا دیدهام | |||||
بر لب بحر کفش خورشید و ابر | قربهی زرین و سقا دیدهام | |||||
در کف بخت بلندش ز اختران | هفت دستنبوی زیبا دیدهام | |||||
میوهی شاخ فریبرز ملک | هم به باغ ملک آبا دیدهام | |||||
گوهر کان فریدون شهید | بر فراز تاج دارا دیدهام | |||||
عصمة الدین صفوة الاسلام را | افتخار دین و دنیا دیدهام | |||||
بارگاه عصمة الدین روز بار | خسروان را جان و ملجا دیدهام | |||||
مصر و بغداد است شروان تا در او | هم زبیده هم زلیخا دیدهام | |||||
از سر زهد و صفا در شخص او | هم خدیجه هم حمیرا دیدهام | |||||
آن خدیجه همتی کز نسبتش | بانوان را قدر زهرا دیدهام | |||||
آستان حضرتش را از شرف | صخره و محراب اقصی دیدهام | |||||
رابعه زهدی که پیشش پنج وقت | هفت مردان را مجارا دیدهام | |||||
خوان آگاه دلش را از صفا | خانقاه از چرخ اعلی دیدهام | |||||
بر دل مومین و جان ممنش | مهر و مهر دین مهیا دیدهام | |||||
آسیه توفیق و سارا سیرت است | ساره را سیاره سیما دیدهام | |||||
چشم دزدیدم ز نور حضرتش | تا نهپنداری که عمدا دیدهام | |||||
موسیم، کانی انا الله یافتم | نور پاک و طور سینا دیدهام | |||||
هر که در من دید چشمش خیره ماند | ز آنکه من نور تجلی دیدهام | |||||
حضرتش را هم به نور حضرتش | بر چهارم چرخ خضرا دیدهام | |||||
نور عرش حق تعالی را به چشم | هم به فضل حق تعالی دیدهام | |||||
کعبه است ایوان خسرو کاندر او | ستر عالی را هویدا دیدهام | |||||
کعبه را باشد کبوتر در حرم | در حرم شهباز بیضا دیدهام | |||||
هر زمان این شاهباز ملک را | ساعد اقبال ماوا دیدهام | |||||
گر کند شهباز مرغان را شکار | من شکارش جان دانا دیدهام | |||||
دوش دیدار منوچهر ملک | زنده در خواب آشکارا دیدهام | |||||
چند بارش دیدهام در خواب لیک | طلعتش این باره زیبا دیدهام | |||||
هم در این ایوان نو برتخت خویش | تاجدار و مجلس آرا دیدهام | |||||
لوح پیشانیش را از خط نور | چون ستارهی صبح رخشا دیدهام | |||||
اندر ایوانش روان یک چشمه آب | با درخت سبز برنا دیدهام | |||||
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت | دست دولت شاخ پیرا دیدهام | |||||
یک جهان دل زیندرخت و چشمه شاد | جمله را عیش مهنا دیدهام | |||||
گفتم ای شاه این درخت و چشمه چیست | کین دو را نور موفا دیدهام | |||||
گفت نشناسی درخت و چشمهای | کز کرمشان بر تو نعما دیدهام | |||||
چشمه بانوی و درخت است اخستان | هر دو با هم سعد و اسما دیدهام | |||||
اصلها ثابت صفات آن درخت | فرعها فوق الثریا دیدهام | |||||
گفت شادم کز درخت و چشمه سار | دیده را جای تماشا دیدهام | |||||
شکر کز بانو و فرزند اخستان | چهرهی ملکت مطرا دیدهام | |||||
نیز چون همشیره تا شروان رسید | کار شروان دست بالا دیدهام | |||||
آسمان سترا! ستاره همتا! | من تو را قیدافه همتا دیدهام | |||||
کعبه را ماند در عالیت و من | محرم این کعبهام تا دیدهام | |||||
گرچه اخبار زنان تاجدار | خواندهام وندر کتبها دیدهام | |||||
از فرنگیس و کتایون و همای | باستان را نام و آوا دیدهام | |||||
از سخا وصف زبیده خواندهام | وز کفایت رای زبا دیدهام | |||||
کافرم گر چون تو در اسلام و کفر | هیچ بانو خواندهام یا دیدهام | |||||
گر به بوی طمع گفتم مدح تو | کعبه را دیر چلیپا دیدهام | |||||
مدح تو حق است و حق را با دلت | قاب قوسین او ادنی دیدهام | |||||
پیش آرم ذات یزدان را شفیع | کش عطا بخش و توانا دیدهام | |||||
پیشت آرم نظم قرآن را شفیع | کز همه عیبش مبرا دیدهام | |||||
پیشت آرم کعبهی حق را شفیع | کاسمانش خاک بطحا دیدهام | |||||
پیشت آرم مصطفایی را شفیع | کاسم او یاسین و طه دیدهام | |||||
پیشت آرم چار یارش را شفیع | کز هدیشان عز والا دیدهام | |||||
پیشت آرم هفت مردان را شفیع | کز دو عالمشان تبرا دیدهام | |||||
پیشت آرم جان افریدون شفیع | کز جهانداریش طغرا دیدهام | |||||
پشت آرم جان فخر الدین شفیع | کز شرف کسریش مولا دیدهام | |||||
کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه | کاین سفر دل را تمنا دیدهام | |||||
دل درین سوداست یک لفظ تو را | چون مفرح دفع سودا دیدهام | |||||
دولتت جاوید بادا کز جلال | جاه تو جان سوز اعدا دیدهام | |||||
تا ابد بادت بقا کاعدات را | بستهی مرگ مفاجا دیدهام | |||||
بهترین نوروزی درگاه را | تحفه این ابیات غرا دیدهام |