خاقانی (قصاید)/ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
ظاهر
ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم | افعی تو دام دیو مهرهی تو مهر جم | |||||
در ختنی روی تو حجلهی زنگی عروس | در یمنی جزع تو حجرهی هندی صنم | |||||
مریم آبستن است لعل تو از بوسه باش | تا به خدایی شود عیسی تو متهم | |||||
ای دو لبت نیست هست، هست مرا کرده نیست | هرچه ز جان هست بیش با لبت از نیست کم | |||||
خاک توام سایهوار سایه ز من در مدزد | نار نهام برمجوش، مار نهام در مرم | |||||
خود چه زیانت بود گر به قبول سگی | عمر زیان کردهای از تو شود محتشم | |||||
در طلبت کار من خام شد از دست هجر | چون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم | |||||
صورت عین شین و قاف در سر یعنی که عشق | نقش الف لام میم در دل یعنی الم | |||||
خون چو خاقانی ریختهی لعل توست | قصه مخوان خون او بازده از لعل هم | |||||
ماهی و خون را دیت شاه دهد ز آنکه هست | عاقلهی دور ماه شاه ولی النعم | |||||
ابر صواعق سنان، بحر جواهر بنان | روح ملایک سپاه، مهر کواکب حشم |