پرش به محتوا

خاقانی (قصاید)/ای با دل سوداییان عشق تو در کار آمده

از ویکی‌نبشته

ای بادل سوداییان عشق تو در کار آمده

ترکان غمزت را به جا دل ها خریدار آمده

آئینه بردار و ببین آن غمزه ی سحر آفرین با زهر پیکان در کمین ترکان خون خوار آمده

تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده

دانم که ندهی داد من روزی نیاری یاد من بشنو شبی فریاد من داغ شب تار آمده

ای خون من در گردنت زین دیر یاد آوردنت وز دست زود آزردنت جانم به آزار آمده

هم خواب خرگوشم دهی داغ جگر گوشم نهی ای از تو آغوشم تهی خوابم همه خوار آمده

خاقانی و درد نهان خون دل از ناخن چکان وز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده

او بلبل است ای دلستان طبعش چو شاخ گلستان در مجلس شاه اخستان لعل و زرش بار آمده . منبع: درج3، کتابخانه الکترونیکی اشعار فارسی