خاقانی (قصاید)/دیده بانان این کبود حصار
ظاهر
دیده بانان این کبود حصار | روز کورند یا اولیالابصار | |||||
چون جهانی ز خندقی است گلین | کتشین خندق است گرد حصار | |||||
رخش همت برون جهان چو مسیح | زین پل آبگون آتش بار | |||||
ای ز پرگار امر نقطهی کل | نتوانی برون شد از پرگار | |||||
همچو پرگاری از دورنگی حال | یک قدم ثابت و دگر سیار | |||||
کیست دنیا؟ زنی استمکاره | چیست در خانهی زن غدار | |||||
هفت پرده است و زانیات در او | همچو دار القمامه بس الدار | |||||
عقل بکر است و اختران ثیب | ثیباتند حاسد ابکار | |||||
دست کفچه مکن به پیش فلک | که فلک کاسهای است خاک انبار | |||||
گر به میزان عقل یک درمی | چه کنی دست کفچه چون دینار | |||||
از پی آز جانت آزرده است | زآنکه آز است خود سر آزار | |||||
آز در دل کنی شود آتش | سرکه بر مس نهی شود زنگار | |||||
چون بهین عمر شد چه باید برد | غصه از یار و دردسر ز دیار | |||||
لاشه چون سم فکند کس نبرد | منت نعلبند یا بیطار | |||||
چون سر از تن برفت سر نکشد | نخوت تاج بخشی دستار | |||||
نکند یاد عاقل از مولد | نزند لاف سنجر از سنجار | |||||
عمر، جام جم است کایامش | بشکند خرد پس ببندد خوار | |||||
همچو گوهر شکستنش خوار است | همچو سیماب بستنش دشوار | |||||
آه کز بیم رستم اجل است | خیل افراسیاب عمر آوار | |||||
نقد عمر تو برد خاقانی | دهر نوکیسهی کهن بازار | |||||
چون بهین مایهات برفت از دست | هر چه سود آیدت زیان پندار | |||||
بر رخ بخت همچو موی رباب | موی من نغمه میکند هر تار | |||||
به بهار و شکوفه خوش سازد | نحل و موسیجه لحن موسیقار | |||||
در عروسی گل عجب نبود | گر به حنا کنند دست چنار | |||||
روز دولت برادر بخت است | چون رفو گر پسر عم قصار | |||||
بخت برنا وقایهی عمر است | چشم بینا طلایهی رخسار |