خاقانی (قصاید)/صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
ظاهر
صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار | خنده زد اندر هوا بیرق او برقوار | |||||
بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبود | داد مس خاک را گونهی زر عیار | |||||
خسرو چین از افق آینهی چین نمود | زآینهی چرخ رفت زنگ شه زنگ بار | |||||
در سپر ماه راند تیغ زراندوده مهر | بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار | |||||
شد قلم از دست این، رمح به دست سماک | شد ارم از دست آن، باغ و لب جویبار | |||||
ظل صنوبر مثال گشت به مغرب نگون | مهر ز مشرق نمود مهرهی زر آشکار | |||||
داد غراب زمین روی به سوی غروب | تا نکند ناگهان باز سپهرش شکار | |||||
سوخت شب مشک رنگ ز آتش خورشید و برد | نکهت باد سحر قیمت عود قمار | |||||
برقع زرین صبح چرخ برانداخت و کرد | پیش عروس سپهر زر کواکب نثار | |||||
تیغ زر آسمان خاک سیه پوش را | کرد منور چو رای، رای زن شهریار | |||||
آصف حاتم سخا، احنف سحبان بیان | یحیی خالد عطا، جعفر هارون شعار |