خاقانی (قصاید)/ناگذران دل است نوبت غم داشتن
ظاهر
ناگذران دل است نوبت غم داشتن | جبهت آمال را داغ عدم داشتن | |||||
صاحب حالت شدن حلهی تن سوختن | خارج عادت شدن عدهی غم داشتن | |||||
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری | هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن | |||||
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن | هر دو چو ز آن سو شدی از همه کم داشتن | |||||
پیش بلا واشدن پس به میان دو تیغ | همچو نشان دو مهر خوی درم داشتن | |||||
چون به مصاف سران لاف شهادت زنی | زشت بود پیش زخم بانگ الم داشتن | |||||
نقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر | وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن | |||||
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین | بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن | |||||
تا که تو از نیک و بد همچو شب آبستنی | رو که نهای همچو صبح مرد علم داشتن | |||||
بیدم مردان خطاست در پی مردم شدن | بیکف جم احمقی است خاتم جم داشتن | |||||
شاهد دل در خراس رخصت انصاف نیست | بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتن | |||||
تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود | لاشهی خر زاب خضر سیر شکم داشتن | |||||
درگذر از آب و جاه پایهی عزلت گزین | کز سر عزلت توان ملک قدم داشتن | |||||
چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت | غبن بود در دکان کوره و دم داشتن | |||||
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن | چند به کردار ماه خیل و حشم داشتن | |||||
دیگ امانی مپز تات نیاید ز طمع | پیش خسان کفچهوار دست به خم داشتن | |||||
همت و آنگه ز غیر برگ و نوا ساختن | عیسی و آنگه به وام نیل و بقم داشتن | |||||
از در کم کاسگان لاف فزونی زدن | وز دم لایفلحان گوش نعم داشتن | |||||
لاف فریدون زدن و آنگه ضحاکوار | سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن | |||||
صحبت ماء العنب مایهی نار الله است | ترک چنین آب هست آب کرم داشتن | |||||
چند پی کار آب بر ره زردشتیان | عقل که کسری فش است وقت ستم داشتن | |||||
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک | نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن | |||||
بهر چنین خشکسال مذهب خاقانی است | از پی کشت رضا چشم به نم داشتن | |||||
از سر تسلیم دل پیش عزیزان فقر | حلقه به گوش آمدن غاشیه هم داشتن | |||||
بهر دل والدین بستهی شروان شدن | پیش در اهل بیت ماتم عم داشتن |