پرش به محتوا

خاقانی (قصاید)/ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان

از ویکی‌نبشته
خاقانی (قصاید) از خاقانی
(ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان)
  ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان پیش جمالت منم هندوی جان بر میان  
  از رخ و زلف تو رست در دل من آبنوس وز لب و خال تو گشت دیده‌ی من آبدان  
  ابرش خورشید را ناخنه آمد ز رشک تا تو به شب رنگ حسن تاخته‌ای در جهان  
  رو که ز عکس لبت خوشه‌ی پروین شده است خوشه‌ی خرمای تر بر طبق آسمان  
  صبر من از بی‌دلی است از تو که مجروح را چاره ز بی‌مرهمی است سوختن پرنیان  
  با همه کزاد نیست یک سر مویم ز تو نیست تو را از وفا بر سر موئی نشان  
  گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد در همه عالم منم موی شکاف از زبان  
  طبع چو خاقانیی بسته‌ی سودا مدار بشکن صفراتی او ز آن لب چون ناردان  
  عهد کهن تازه کن کو سخنان تازه کرد خاصه ثنای ملک کرد ضمیرش ضمان  
  ناصر ملت طراز، قاهر بدعت گداز شاه خلیفه پناه خسرو سلطان نشان