خاقانی (قصاید)/غارت دل میکنی شرط وفا نیست این
ظاهر
غارت دل میکنی شرط وفا نیست این | کار من از سایه شد سایه برافکن ببین | |||||
وصل ندیده به خواب فرض کنی خوشدلی | بر سر خوان تهی کس نکند آفرین | |||||
در غمت ای زود سیر تشنهی دیرینهام | تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین | |||||
جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان | مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین | |||||
گلبن وصل تو را خار جفا در ره است | مهره چه بینی به کف مار نگر در کمین | |||||
عشق توآم پوستین گر بدرد گو بدر | سوختهی گرم رو تا چکند پوستین | |||||
همت خاقانی است طالب چرب آخوری | چون سر کوی تو هست نیست مزیدی بر این | |||||
هست لب لعل تو کوثر آتش نمای | هست کف شهریار گوهر دریا یمین | |||||
چرخ به هرسان که هست زادهی شمشیر اوست | گربه بهر هر حال هست عطسهی شیر عرین | |||||
ای به تو صاحب درفش چتر فریدون ملک | وی ز تو طالب نگین دست سلیمان دین | |||||
پر خدنگ تو هست شهپر روح القدس | پرچم رخش تو هست ناصیهی حور عین | |||||
نوبتی بدعه را قهر تو برد طناب | صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین | |||||
خاصه سیمرغ کیست جز پدر روستم؟ | قاتل ضحاک کیست جز پسر آبتین؟ | |||||
گرنه سپهر برین آبده دست توست | از چه سبب خم گرفت پشت سپهر برین | |||||
عدل تو «شین» راز «را» کرد جدا چون بدید | کالت رای است «را» صورت شین است «شین» | |||||
ملک چو تیغ تو یافت یک دو شود کار او | شصت به سیصد رسد چون سه نقط یافت سین | |||||
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک | لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین | |||||
گر به مثل روز رزم رخش تونعل افکند | یاره کند در زمانش دست شهور و سنین | |||||
چون ز خروش دو صف وقت هزاهز کند | چشم جهان اختلاج، گوش زمانه طنین | |||||
کوس و غبار سیاه طوطی و صحرای هند | خنجر و خون سپاه آینه و بحر چین | |||||
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع | کان گهر چون سداب برکشی از بهر کین | |||||
گنبد نیلوفری گنبدهی گل شود | پیش سنانت کز اوست قصر ممالک حصین | |||||
تیغ زبان شکل تو از بر خواند چو آب | ابجد لوح ظفر از خط دست یقین | |||||
از پی خون خسان تیغ چه باید کشید | چون ملک الموت هست در کف رایت رهین | |||||
خلق تو از راه لطف جان برباید ز خلق | چون حرکات هزار در نغمات حزین | |||||
از عدوی سگ صفت حلم و تواضع مجوی | زانکه به قول خدای نیست شیاطین ز طین | |||||
ای همه هستی که هست از کف تو مسعار | نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین | |||||
هر که به درگاه تو سجده برد روز حشر | آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین | |||||
چون تویی اندر جهان شاه طغان کرم | کی رود اهل هنر بر در تاش و تکین | |||||
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان | وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین | |||||
بنده ز بیدولتی نیست به حضرت مقیم | دیو ز بیعصمتی نیست به جنت مکین | |||||
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست | زیبد اگر در ارم بز نبود میوه چین | |||||
گر ز درت غایب است جسم طبیعت پذیر | معتکف صدر توست جان طریقت گزین | |||||
سیرت یوسف تو راست صورت چاهی مجوی | معنی آدم تو راست صورت چاهی مجوی | |||||
مهره نگر، گو مباش افعی مردم گزای | نافه طلب، گو مباش آهوی صحرا نشین | |||||
کی رسد آلودهای بر در پاکان که حق | بست در آسمان بر رخ دیو لعین | |||||
گر ره خدمت نجست بنده عجب نی ازانک | گرگ گزیده نخواست چشمهی ماء معین | |||||
بنده سخن تازه کرد وانچه کهن داشت شست | کان همه خر مهره بود وین همه در ثمین | |||||
سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل | نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین | |||||
اول روز اندک است زیب و فر آفتاب | بعد گیا ظاهر است خیل گل و یاسمین | |||||
مبتدع و مبدعند بر درت اهل سخن | مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این | |||||
حاجت گفتار نیست ز آنکه شناسد خرد | سندس خصر از پلاس عبقری از گور دین | |||||
گرچه در این فن یکی است او و دگر کس به نام | آن مگس سگ بود وین مگس انگبین | |||||
ای ملکوت و ملک داعی درگاه تو | ظل خدایی که باد فضل خدایت معین | |||||
بارهی بخت تو را باد ز جوزا رکاب | مرکب خصم تو را باد نگونسار زین |