خاقانی (قصاید)/غصه بندد نفس افغان چکنم؟
ظاهر
غصه بندد نفس افغان چکنم؟ | لب به فریاد نفسران چکنم؟ | |||||
غم ز لب باج نفس میگیرد | عمر در کار رصدبان چکنم؟ | |||||
نامرادی است چو معلوم امید | دست ندهد، طلب آن چکنم؟ | |||||
مشرفان قدرم حسب مراد | چون نرانند به دیوان چکنم؟ | |||||
رشتهی جان مرا صد گره است | واگشادن همه نتوان چکنم؟ | |||||
دوستانم گره رشتهی جان | نگشایند به دندان چکنم؟ | |||||
کار خود را ز فلک همچو فلک | چون نبینم سر و سامان چکنم؟ | |||||
از خم پشت و نقطهای سرشک | قد و رخسار فلکسان چکنم؟ | |||||
فلک افعی زمرد سلب است | دفع این افعی پیچان چکنم؟ | |||||
دور باش دهنش را چو کشف | زاستخوان بیهده خفتان چکنم؟ | |||||
ایمه دوران چو من آسیمهسر است | نسبت جور به دوران چکنم؟ | |||||
چرخ چون چرخ زنان نالان است | دل ز چرخ این همه نالان چکنم؟ | |||||
چرخ را هر سحر از دود نفس | همچو شب سوخته دامان چکنم؟ | |||||
خاک را هر شبی از خون جگر | چون شفق سرخ گریبان چکنم؟ | |||||
ز آتشین آه بن دریا را | چون تیممگه عطشان چکنم؟ | |||||
هفت دریا گرو چشم من است | من تیمم به بیابان چکنم؟ | |||||
قوتم از خوان جهان خون دل است | زلهی همت ازین خوان چکنم؟ | |||||
چون بر این خوان نمک بینمکی است | دیده از غم نمک افشان چکنم؟ | |||||
بر سر آتش از این بینمکی | گر نمک نیستم افغان چکنم؟ | |||||
چون به گیتی نه وفا ماند و نه اهل | ذم اهلیت اخوان چکنم؟ | |||||
خوان گیتی همه قحط کرم است | خضرم از خوان خضر خان چکنم؟ | |||||
هر شبانگه پر و هر صبح تهی است | خواجه چنین باشد این خوان چکنم؟ | |||||
نیست در خاک بشر تخم کرم | مدد از دیده به باران چکنم؟ | |||||
شوره خاکی را کز تخم تهی است | فتح باب از نم مژگان چکنم؟ | |||||
جوهر حس بر هر خس چه برم؟ | پر طاووس، مگس ران چکنم؟ | |||||
چند نان ریزهی خوانهای خسان | گرنه آبم خس الوان چکنم؟ | |||||
بستهی غار امیدم چو خلیل | شیر از انگشت مزم، نان چکنم؟ | |||||
همچو ماهی سر خویش از پی نان | بر سر سوزن طفلان چکنم؟ | |||||
گوئیم نان ز در سلطان جوی | آب رو ریزد بر نان چکنم؟ | |||||
لب خویش از پی نان چون دو نان | بوسه زن بر در سلطان چکنم؟ | |||||
همچو زنبور دکان قصاب | در سر کار دهن جان چکنم؟ | |||||
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت | عقل را سخرهی فرمان چکنم؟ | |||||
تب زده زهر اجل خورد و گذشت | گل شکرهای صفاهان چکنم؟ | |||||
تاج خرسندیم استغنا داد | با چنین مملکه طغیان چکنم؟ | |||||
نعمتی بهتر از آزادی نیست | بر چنین مائده کفران چکنم؟ | |||||
مادر بخت فسرده رحم است | خشک دارد سر پستان چکنم؟ | |||||
آب چون نار هم از پوست خورم | چون نیابم نم نیسان چکنم؟ | |||||
از درون خانه کنم قوت چو نحل | چون جهان راست زمستان چکنم؟ | |||||
سنگ بر شیشهی دل چون فکنم | روح را طعمهی ارکان چکنم؟ | |||||
آتش اندر تن کشتی چه زنم | نوح را غرقهی طوفان چکنم؟ | |||||
شاه دل را که خرد بیدق اوست | در عریخانهی خذلان چکنم؟ | |||||
نینی آزادم ازین لوح دورنگ | عقل را طفل دبستان چکنم؟ | |||||
چون رسید آیت روز آیت شب | محو کرد آیت ایشان چکنم؟ | |||||
طبع غمگین چکنم ز آنچه گذشت | دل از آنچ آید شادان چکنم؟ | |||||
هست نه شهر فلک زندانم | عیش ده روزه به زندان چکنم؟ | |||||
کم زنم هفت ده خاکی را | دخل یک هفتهی دهقان چکنم؟ | |||||
همتم بر کیهان خوردآب | ننگ خشک و تر کیهان چکنم؟ | |||||
کاوهام پتک زنم بر سر دیو | در دکان کوره و سندان چکنم؟ | |||||
خادمانند و زنان دولتیار | چون مرا آن نشد آسان چکنم؟ | |||||
دولت از خادم و زن چون طلبم | کاملم میل به نقصان چکنم؟ | |||||
پیش تند استر ناقص چو شگال | شغل سگساری و دستان چه کنم؟ | |||||
چیست جز خاک در این کاسهی چرخ | طعمه زین کاسهی گردان چکنم؟ | |||||
همه ناکامی دل کام من است | گرد کام این همه جولان چکنم؟ | |||||
من به همت نه به آمال زیم | با امل دست به پیمان چکنم؟ | |||||
عیسیم رنگ به معجز سازم | بقم و نیل به دکان چکنم؟ | |||||
هم عراق آفت شروان چه کشم | هم سفرخانهی احزان چکنم؟ | |||||
گر شرف وان به مثل شروان نیست | خیروان است شرف وان چکنم؟ | |||||
چون به شروان دل و یاریم نماند | بیدل و یار به شروان چکنم؟ | |||||
مه فرو رفت منازل چه برم | گل فرو ریخت گلستان چکنم؟ | |||||
درج بیگوهر روشن به چه کار | برج بیکوکب رخشان چکنم؟ | |||||
چو به دریا نه صدف ماند و نه در | زحمت ساحل عمان چکنم؟ | |||||
رفت شیرین ز شبستان وفا | نقش مشکوی و شبستان چکنم؟ | |||||
چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر | یمن و شام و خراسان چکنم؟ | |||||
فرقت شهد مرا سوخت چو موم | وصلت مهر سلیمان چکنم؟ | |||||
چون منم گرگ گزیده ز فراق | طلب چشمهی حیوان چکنم؟ | |||||
آه و دردا که به شروان شدنم | دل نفرماید، درمان چکنم؟ | |||||
گرچه اینجام ز خاقان کبیر | هست نان پاره فراوان چکنم؟ | |||||
آب شروان به دهان جون زدهام | یاد نان پارهی خاقان چکنم؟ | |||||
چون مرا در وطن آسایش نیست | غربت اولیتر از اوطان چکنم؟ | |||||
دو سه ویرانه در این شهر مراست | چون نیم جغد به ویران چکنم؟ | |||||
آن همه یک دو سه دیر غم دان | نه سدیر است و نه غمدان چکنم؟ | |||||
لیک نیم آدمی آنجاست مرا | چون سپردمش به یزدان چکنم؟ | |||||
اولش کردم تسلیم به حق | باز تسلیم دگرسان چکنم؟ |