خاقانی (قصاید)/رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
ظاهر
رهروم مقصد امکان به خراسان یابم | تشنهام مشرب احسان به خراسان یابم | |||||
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک | کشش همت اخوان به خراسان یابم | |||||
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه | دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم | |||||
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم | کاین کلید در رضوان به خراسان یابم | |||||
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب | کن براق از در میدان به خراسان یابم | |||||
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت | یافت را در طلب امکان به خراسان یابم | |||||
لوح چل صبح که سیسال ز بر کردم رفت | بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم | |||||
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست | کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم | |||||
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا | کهفشان خانهی احزان به خراسان یابم | |||||
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند | چون صدف عرفهی عطشان به خراسان یابم | |||||
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر | بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم | |||||
بیسران را که چو گویند کمر کش همه را | طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم | |||||
ز آتش سینهی مردان که ز دل آب خورند | جگر آتش بریان به خراسان یابم | |||||
همه دل گوهر و رخ کرده حلیدار چو تیغ | تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم | |||||
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه | ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم | |||||
دل مرغان خراسان را من دانه دهم | که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم | |||||
مرغ دل را که در این بیضهی خاکی قفسی است | دانه و آب فراوان به خراسان یابم | |||||
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم | بس که میران شبستان به خراسان یابم | |||||
ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب | که شبیخونگه پیران به خراسان یابم | |||||
من مرید دم پیران خراسانم از آنک | شهسواران را جولان به خراسان یابم | |||||
آسمان نیز مرید است چو من ز آن گه صبح | چاک این ازرق خلقان به خراسان یابم | |||||
چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی | آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم | |||||
حجرهی دل را کز کعبهی وحدت اثر است | در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم | |||||
بختیان نفس من که جرسدار شوند | از دهان جرس افغان به خراسان یابم | |||||
نزد من کعبهی کعبه است خراسان که ز شوق | کعبه را مجمره گردان به خراسان یابم | |||||
به ردای طلب احرام همی گیرم از آنک | عرفات کرم آسان به خراسان یابم | |||||
گرچه احرامگه جان ز عراق است مرا | لیک میقاتگه جان به خراسان یابم | |||||
بهر قربان چنین کعبه عجب نیست که من | عید را صورت قربان به خراسان یابم | |||||
بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی | کاتشین آینه عریان به خراسان یابم | |||||
آسمان شیشهی نارنج نماید ز گلاب | کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم | |||||
چون دم اهل جنان کان به جنان شاید یافت | لذت اهل خراسان به خراسان یابم | |||||
آنچه گوئی به یمن بوی دل و رنگ وفاست | به خراسان طلبم کان به خراسان یابم | |||||
صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند | شمهی لذت آن خوان به خراسان یابم | |||||
از خراسان مدد خون به یمن بینم لیک | از یمن تحفهی ایمان به خراسان یابم | |||||
غم ترکان عجم کان همه ترک ختناند | نخورم چون دل شادان به به خراسان یابم | |||||
عشق خشکان عرب کان خنکان یمنند | نو کنم چون دم ایشان به خراسان یابم | |||||
گر خراسان پسر عالم سام است، منم | که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم | |||||
گاو عنبر فکن از طوس به دست آرم لیک | بحر اخضر نه به عمان به خراسان یابم | |||||
به خراسان شوم انصاف ستانم ز فلک | کان ستم پیشه پشیمان به خراسان یابم | |||||
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل | پر طاووس مگس ران به خراسان یابم | |||||
بازئی میکند این زال که طفلان نکنند | زال را توبه ز دستان به خراسان یابم | |||||
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک | شکلها را همه برهان به خراسان یابم | |||||
دل چو سیپاره پریشان شد از این هفت ورق | جمع اجزای پریشان به خراسان یابم | |||||
اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ | شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم | |||||
در بیابان سماوات همه غولانند | دفع غولان بیابان به خراسان یابم | |||||
این سویدای دل من که حمیرا صفت است | صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم | |||||
گر ز شروان بدر انداخت مرا دست و بال | خیروان بلکه شرف وان به خراسان یابم | |||||
ترک اوطان ز پی قصد خراسان گفتم | عوض سلوت اوطان به خراسان یابم | |||||
منم آن، موم که دل سوختم از فرقت شهد | وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم | |||||
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت | از پی گم شده تاوان به خراسان یابم | |||||
گر بهین عمر من آمیزش شروان گم کرد | عمر گم بودهی شروان به خراسان یابم | |||||
یافت زربفت خزانم علم کافوری | من همان سندش نیشان به خراسان یابم | |||||
درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا | نگذارند که درمان به خراسان یابم | |||||
هست پستان کرم خشک و من از انجم دل | فتح باب از پی پستان به خراسان یابم | |||||
مصحف عهد سراپای همه البقره است | حرف والناس ز پایان به خراسان یابم | |||||
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار | عورش افکنده و عریان به خراسان یابم | |||||
مادر نحل که افکانه کند هر سحرش | چون شفق خون شده زهدان به خراسان یابم | |||||
رخت عزلت به خراسان برم انشاء الله | که خلاص از پی دوران به خراسان یابم | |||||
از ره ری به خراسان نکنم رای دگر | که ره از ساحل خزران به خراسان یابم | |||||
به پر پشه اگر بر لب دریا گذرم | میل آن پشهی پران به خراسان یابم | |||||
سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم | کافخار طبرستان به خراسان یابم | |||||
چو ز آمل رخ آمال به گرگان آرم | یوسف دل نه به گرگان به خراسان یابم | |||||
گرچه کم ارز چو انگشتری پایم لیک | قدر تاج سر شاهان به خراسان یابم | |||||
گر جهان در فزع سال قران بینم من | نشرهی امن ز قرآن به خراسان یابم | |||||
تا کی از خادمی و خازنی احکام خطا | کان خطا را خط بطلان به خراسان یابم | |||||
چند گوئی که دو سال دگر است آیت خسف | دفع را رافت رحمان به خراسان یابم | |||||
جنس این علم ز دیباچهی ادیان بدر است | من طراز همه ادیان به خراسان یابم | |||||
این سخن خال سپید تن خذلان دانم | من خط امن ز خذلان به خراسان یابم | |||||
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزند | نفی این مذهب یونان به خراسان یابم | |||||
ای فتی فتوی دین نیست در فتنه زدن | نتوان گفت که فتان به خراسان یابم | |||||
نکنم باور کاحکام خراسان این است | گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان یابم | |||||
حکم بومشعر مصروع نگیرم گرچه | نامش ادریس رصد دان به خراسان یابم | |||||
مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف | این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم | |||||
کان یاقوت و پس آنگاه و با ممکن نیست | شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم | |||||
انت فیهم ز نبی خوانده و ما کان الله | کی عذاب از پی ماکان به خراسان یابم | |||||
گیر خسف است بر غم همه در روم و خزر | نه امان همه پیران به خراسان یابم | |||||
گر ز باد است و گر از آب دو طوفان به مثل | هر دو نوح از پی طوفان به خراسان یابم | |||||
هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک | که سعود از مه آبان به خراسان یابم | |||||
بیست و یک نوع قران است به میزان همه را | من همه لهو ز میزان به خراسان یابم | |||||
زانیاتند که در دار قمامه جمعند | من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم | |||||
هر امان کان هرمان یافت به صد قرن کنون | زین قران حاصل اقران به خراسان یابم | |||||
بر سر خاک محمد پسر یحیی پاک | روم و رتبت حسان به خراسان یابم | |||||
از سر روضهی فاروق فرق صدر شهید | بوی جان داروی فرقان به خراسان یابم | |||||
چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد | نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم | |||||
من که خاقانیم ار آب نشابور چشم | بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم | |||||
ور مرا آینه در شانهی دست آید من | نفس عنقای سخنران به خراسان یابم | |||||
چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند | من سلیمان جهانبان به خراسان یابم | |||||
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش | دیو و انس و ملک و جان به خراسان یابم | |||||
شافعی بینم در دست و هر انگشت از او | مالک و احمد و نعمان به خراسان یابم | |||||
هادی امت و مهدی زمان کز قلمش | قمع دجال صفاهان به خراسان یابم | |||||
گوهر افسر اسلاف که از خاک درش | افسر گوهر سامان به خراسان یابم | |||||
سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم | عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم | |||||
دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز | خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم | |||||
اتصالات فلک دانم و دل را به قیاس | خالیالسیر ز شیطان به خراسان یابم | |||||
خضر موسی کف و نیل از سر ثعبانش روان | نیل نزد من و ثعبان به خراسان یابم | |||||
دستم از نامهی او نافهگشای سخن است | کاهوی تبت توران به خراسان یابم | |||||
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک | قدوهی اعظم عنوان به خراسان یابم | |||||
بهر آن نامه کبوتر صفت آید ز فلک | نسر طائر که پر افشان به خراسان یابم | |||||
از ضمیرش که به یک دم دو جهان بنماید | جام کیخسرو ایران به خراسان یابم | |||||
درد و آتش که نیستان هزاران شیر است | شور صد رستم دستان به خراسان یابم | |||||
در خراسان دلش سنجر همت چو نشست | بدل سنجر سلطان به خراسان یابم | |||||
ثانی مصری او یوسف مصری است به جود | صاع خواهندهی کنعان به خراسان یابم | |||||
بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک | کز مهش حلقهی فرمان به خراسان یابم | |||||
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد | از دوم اخترش افسان به خراسان یابم | |||||
گر گشاد از دل سنگی ده و دو چشمه کلیم | من بسی معجز ازین سان به خراسان یابم | |||||
از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام | ده و دو چشمهی حیوان به خراسان یابم | |||||
پایهی منبر او بوسم و بر سر گیرم | که در این ناحیه ثقلان به خراسان یابم | |||||
گر زمان یابم از احداث زمان شک نکنم | کز معالیش گذربان به خراسان یابم | |||||
من که خاقانیم از نعل سمندش بوسم | به خدا کافسر خاقان به خراسان یابم |