خاقانی (قصاید)/مهر است یا زرین صدف خرچنگ را یار آمده
ظاهر
مهر است یا زرین صدف خرچنگ را یار آمده | خرچنگ ناپروا ز تف، پروانهی نار آمده | |||||
بیمار بوده جرم خور سرطانش داده زور و فر | معجون سرطانی نگر داروی بیمار آمده | |||||
آن کعبهی محرم نشان، وان زمزم آتش فشان | در کاخ مه دامن کشان یک مه به پروار آمده | |||||
هر سنگ را گر ساحری کرده صبا میناگری | از خشت زر خاوری میناش دینار آمده | |||||
شمع روان بین در هوا آتش فشان بین در هوا | بر کرکسان بین در هوا پرواز دشوار آمده | |||||
خورشید زرین دهره بین صحرای آتش چهره بین | در مغز افعی مهره بین چون دانهی نار آمده | |||||
روی سپهر چنبری بگرفت رنگ اغبری | بر آینهی اسکندری خاکستر انبار آمده | |||||
هر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه | از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده | |||||
آفاق را از جرمخور هم قرص و هم آتش نگر | هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده | |||||
گر بلبل بسیار گو، بست از فراق گل گلو | گلگون صراحی بین در او بلبل به گفتار آمده | |||||
گر میدهی ممزوج ده، کاین وقت می ممزوج به | بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده | |||||
کافور خواه و بیدتر، در خیشخانه باده خور | با ساقی فرخنده فر زو خانه فرخار آمده | |||||
ماورد و ریحان کن طلب توزی و کتان کن سلب | وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده | |||||
گهگه کن از باغ آرزو آن آفتاب زرد رو | پیرامنش ده ماه نو هر سال یک بار آمده | |||||
چرخ از سموم گرمگه، زاده و با هر چاشتگه | دفع وبا را جام شه یاقوت کردار آمده | |||||
تریاق ما چهر ملک، پور منوچهر ملک | با طاعن مهر ملک طاعون سزاوار آمده | |||||
خاقان اعظم چون پدر شاه معظم چون پدر | فخر دو عالم چون پدر وز عالمش عار آمده | |||||
گردون دوان در کار او چون سایه در زنهار او | خورشید در دیدار او چون ذره دیدار آمده | |||||
از بوس لبهای سران بر پای اسب اخستان | از نعل اسبش هر زمان یاقوت مسمار آمده | |||||
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده | سنقر به هندستان شده، طوطی به بلغار آمده | |||||
رایش چو دست موسوی در ملک برهانی قوی | دادش چو باد عیسوی تعویذ انصار آمده | |||||
شمشیر او قصار کین شسته به خون روی زمین | پیکان او خیاط دین دلدوز کفار آمده | |||||
سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش | هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده | |||||
مردان علوی هفت تن، درگاه او را نوبه زن | خصمان سفلی چار زن، پیشش پرستار آمده | |||||
باتیغ گردون پیکرش گردون شده خاک درش | وز رای گیتی داورش گیتی نمودار آمده | |||||
با دولت شاه اخستان، منسوخ دان هر داستان | کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده | |||||
تیرش که دستان ساخته، زو رجم شیطان ساخته | عقرب ز پیکان ساخته تنین ز سوفار آمده | |||||
او نور و بدخواهانش خاک از ظلمت خاکی چه باک | آن را که حصن جان پاک از نور انوار آمده | |||||
بر تیر او پرپری صرصر صفت در صفدری | تیرش چو تیغ حیدری از خلد ابرار آمده | |||||
اشرار مشتی بازپس، رانده به کین او نفس | پیکانش چون پر مگس در چشم اشرار آمده | |||||
ناکرده مکر مکیان جان محمد را زیان | چون عنکبوتی در میان پروانهی غار آمده | |||||
ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین | بهر عیار ملک و دین رای تو معیار آمده | |||||
پیشت صف بهرامیان بسته غلامی را میان | در خانهی اسلامیان عدل تو معمار آمده | |||||
ای چنبر کوست فلک، کرده زمین بوست فلک | وز خصم منحوست فلک، چون بخت بیزار آمده | |||||
نیکان ملت را به دین، یاد تو تسبیح مهین | پیکان نصرت را به کین عزم تو هنجار آمده | |||||
بادت ز غایات هنر بر عرش رایات خطر | در شانت آیات ظفر، از فضل دادار آمده | |||||
تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را | سرهای بدخواهانت را هم رمح تو دار آمده | |||||
لاف از درت اسلام را فال از برت اجرام را | تا ابلق ایام را از چرخ مضمار آمده | |||||
از مدح تو اشعار من رونق فزا در کار من | دولت همیشه یار من با بخت بیدار آمده | |||||
من جان سپار مدح تو صورت نگار مدح تو | با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده | |||||
امروز احرار زمن خوانندم استاد سخن | صد عنصری در پیش من شاگرد اشعار آمده |