خاقانی (قصاید)/آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
ظاهر
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد | و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد | |||||
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت | و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد | |||||
از سیل اشک بر سر طوفان واقعه | خوناب قبه قبه به شکل حباب شد | |||||
چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت | لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد | |||||
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت | از دیدهی نظارگیان در نقاب شد | |||||
دل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشت | اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد | |||||
ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت | اوهام کند پای و قدر تیز تاب شد | |||||
دفع قضا به آه شب کندرو کنید | هر چند بارگیر قضا تیزتاب شد | |||||
گر آتش درشت عذابی است بر نبات | آن آب نرم بین که بر او چون عذاب شد | |||||
عاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشت | نحل از کجا چرد؟ که گیا زهر ناب شد | |||||
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر | از لرزه و هزاهز در اضطراب شد | |||||
کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ | پر عقاب آفت جان عقاب شد | |||||
افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت | اجرام را وقایهی ظلمت حجاب شد | |||||
ماتم سرای گشت سپهر چهارمین | روح الامین به تعزیت آفتاب شد | |||||
از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند | شام و سحر دوپیک کبوتر شتاب شد | |||||
در ترک تاز فتنه ز عکس خیال خون | کیوان به شکل هندوی اطلس نقاب شد | |||||
دوش آن زمان که طرهی شب شانه کرد چرخ | موی سپید دهر به عنبر خضاب شد | |||||
بیدست ارغنون زن گردون به رنگ و شکل | شب موی گشت و ماه کمانچهی رباب شد | |||||
دیدم صف ملائکهی چرخ نوحهگر | چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد | |||||
گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست | کاشکال و حال چرخ چنین ناصواب شد | |||||
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت | دردا که کارهای خراسان ز آب شد | |||||
گردون سر محمد یحیی به باد داد | محنت نصیب سنجر مالک رقاب شد | |||||
از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد | وز قتل آن امام، پیمبر مصاب شد | |||||
بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست | شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد | |||||
ای آفتاب حربهی زرین مکش که باز | شمشیر سنجری ز قضا در قراب شد | |||||
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان | در گردن محمد یحیی طناب شد | |||||
ای آدم الغیاث که از بعد این خلف | دار الخلافهی تو خراب و یباب شد | |||||
ای عندلیب گلشن دین زار نال زار | کز شاخ شرع طوطی حاضر جواب شد | |||||
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر، زنگ | کن بوتراب علم به زیر تراب شد | |||||
خاقانیا وفا مطلب ز اهل عصر از آنک | در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد | |||||
آن کعبه وفا که خراسانش نام بود | اکنون به پای پیل حوادث خراب شد | |||||
عزمت که زی جناب خراسان درست بود | برهم شکن که بوی امان ز آن جناب شد | |||||
بر طاق نه حدیث سفر ز آنکه روزگار | چون طالع تو نامزد انقلاب شد | |||||
در حبس گاه شروان با درد دل بساز | کان درد راه توشهی یوم الحساب شد | |||||
گل در میان کوره بسی درد سر کشید | تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد | |||||
از چاه دولت آب کشیدن طمع مدار | کان دلوها درید و رسنها ز تاب شد | |||||
دولت به روزگار تواند اثر نمود | حصرم به چار ماه تواند شراب شد | |||||
فتح سعادت از سر عزلت برآیدت | کوکشت زرد عمر تو را فتح باب شد | |||||
عقل از برات عزلت، صاحب خراج گشت | ابر از زکات دریا صاحب نصاب شد | |||||
سیمرغ را خلیفهی مرغان نهادهاند | هر چند هم لباس خلیفهی غراب شد | |||||
معجز عنان کش سخن توست اگر چه دهر | با هر فسردهای به وفا هم رکاب شد | |||||
اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست | انگشت کوچک است که جای حساب شد | |||||
از طمطراق این گره تر مترس از آنک | باد است کو دهل زن خیل سحاب شد | |||||
بر قصر عقل نام تو خیر الطیور گشت | در تیه جهل خصم تو شر الدواب شد | |||||
گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده | آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد |