خاقانی (قصاید)/نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
ظاهر
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند | بر گستوان به دلدل شهبا برافکند | |||||
سلطان یک سوارهی گردون به جنگ دی | بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند | |||||
بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترکوار | بر راه دی کمین به مفاجا برافکند | |||||
از دلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم | بر حوت یونسی به تماشا برافکند | |||||
ماهی نهنگوار به حلقش فرو برد | چون یونسش دوباره به صحرا برافکند | |||||
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان | زیور به روی مرکز غبرا برافکند | |||||
آن آتشین صلیب در آن خانهی مسیح | بر خاک مرده باد مسیحا برافکند | |||||
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره | همچون بره که چشم به مرغی برافکند | |||||
از پشت کوه چادر احرام برکشد | بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند | |||||
چون باد زند نیجی کهسار برکشد | برخاک و خاره سندس و خارا برافکند | |||||
مغز هوا ز فضلهی دی در زکام بود | ابرش طلی به وجه مداوا برافکند | |||||
گر شب گذار داد به بزغاله روز را | تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند | |||||
شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب | تا کاهش دقش به مدارا برافکند | |||||
در پردهی خماهنی ابر سکاهنی | رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند | |||||
قوس قزح به کاغذ شامی به شامگاه | از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند | |||||
روز از برای ثقل کشی موکب بهار | پالان به توسن استر گرما برافکند | |||||
روز از کمین خود چو سکندر کشد کمان | بر خیل شب هزیمت دارا برافکند | |||||
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است | پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند | |||||
روز ارنه تیغ خسرو مازندران شده است | چون بشکند نهال ستم یا برافکند | |||||
اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهر فام | زهره ز شیر شرزه به هیجا برافکند | |||||
کیخسرو هدی که غلامانش را خراج | طمغاج خان به تبت و یغما برافکند | |||||
حمل خزانهاش به سمرقند برنهد | نزل ستانهاش به بخارا برافکند | |||||
تا بس نه دیر والی شام و شه یمن | باجش به مصر و ساو به صنعا برافکند | |||||
ملک عجم به کوشش دولت بپرورد | نام عرب به بخشش نعما برافکند | |||||
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم | گنج سکندر از پی یقما برافکند | |||||
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت | اکسیرها ز سعد موفا برافکند | |||||
ز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک | بیرون کند گروه به زبانا برافکند | |||||
پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم | تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند | |||||
شمشیر نصرت الدین چون پر جبرئیل | خسف سبا به کشور اعدا برافکند | |||||
بخت کیالواشیر از نه فلک گذشت | سایه به هشت جنت ماوا برافکند | |||||
نه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح | تا نقش آن، به عرض معلی برافکند | |||||
ز اشکال تیغ او قلم تیز هندسی | بر سطح ماه خط معما برافکند | |||||
ترتیب قوقهی کله بندگانش راست | رنگی که افتاب بخارا برافکند | |||||
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش | دریای چرخ لل لالا برافکند | |||||
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک | روزیش نام خادم و لالا برافکند | |||||
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب | بر هر دو نام بنده و مولا برافکند | |||||
آبای علویند کمر دار و این خلف | راضی بدان که سایه به آبا برافکند | |||||
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل | بر تن کمر به خدمت خرما برافکند | |||||
گر بهر عزم کیان بر عراق و پارس | ظل همای رایت علیا برافکند | |||||
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق | بر دوش طیلسان اطعنا برافکند | |||||
فتح آن چنان کند ید بیضای عسکرش | کاسیب آن به عسکر و بیضا برافکند | |||||
ور بر فلک سوار برآید جو مصطفی | زین بر براق رفعت والا برافکند | |||||
مهماز او به پهلوی سرطان کند گذار | گر همتش لگام به جوزا برافکند | |||||
آنکه از جناب شاه به جنت برد نشان | رشک گران به جنت ماوی برافکند | |||||
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد | گر بر فلک نظر به معادا برافکند | |||||
گر نه بقای شاه حمایت کند، فنا | بیخ نژاد آدم و حوا برافکند | |||||
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند | او کل بود که سهم بر اجزا برافکند | |||||
آری که افتاب مجرد به یک شعاع | بیخ کواکب شب یلدا برافکند | |||||
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش | پرده در این سراچهی اشیا برافکند | |||||
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان | کایزد به طور نور تجلی برافکند | |||||
نظارگان مصر ببرند دست از آنک | یوسف نقاب طلعت غرا برافکند | |||||
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان | پیرایهی جمال زلیخا برافکند | |||||
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی | شکل قدم به صخرهی صما برافکند | |||||
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده است | کتش به زر ناسره گونا برافکند | |||||
چه خصم بر نواحی ملکش کند گذر | چه خوک دم به مسجد اقصی برافکند | |||||
از تاختن عدو به دیارش چه بد کند؟ | یا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟ | |||||
نقصی به کاسهی زر پرویز کی رسد | ز آن خرمگس که سایه به سکبا برافکند | |||||
گردون به خصم او چه کلاه مهی دهد | کس دیو را چه زیور حورا برافکند | |||||
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم | بر خود چنین لقب بچه یارا برافکند | |||||
نه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است | هر چند نام بیهده کانا برافکند | |||||
دستش به نیزهای که علی الروس اژدهاست | اقلیم روس را به تعدا برافکند | |||||
از نام شاه و نام بداندیش او فلک | بر لوح بخت خط معما برافکند | |||||
ز آن نام فر بدین سر مسعود بر نهد | زان نام اخ بدان دل دروا برافکند | |||||
هر شیر خواره را نرساند به هفت خوان | نام سفندیار که ماما برافکند | |||||
شاها طراز خطبهی دولت به نام توست | نام آن بود که دولت برنا برافکند | |||||
اسم بلند هم به بلند اختری دهد | چون روزگار قرعهی اسما برافکند | |||||
دست تو شمس و خطی تو خط استواست | کاقلیم شرک را به تعزا برافکند | |||||
آری به نای جادوی فرعونی از جهان | ثعبان اسود و ید بیضا برافکند | |||||
گفتم که افتاب کفی، سهوم اوفتاد | سهم تو سهو بر دل دانا برافکند | |||||
خود آفتاب پیش سخای تو سائلی است | کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند | |||||
دارم نیاز جنت بزم تو لاجرم | عم دوزخی بر این دل دروا برافکند | |||||
زی چشمهی حیات رسم خضروار اگر | چشمم نظر به مجلس اعلی برافکند | |||||
حربا منم تو قرصهی شمسی، روا بود | گر قرص شمس نور به حربا برافکند | |||||
زرد است روی آزم و خوش ذوق خاطرم | چون زعفران که رنگ به حلوا برافکند | |||||
آزاده بندگیت رها چون کند چو دیو | کو خرمن بهشت به نکبا برافکند | |||||
کس خدمتت گذارد یا خود به قحط سال | از حلق کس نوالهی حلوا برافکند | |||||
ملک عجم چو طعمهی ترکان اعجمی است | عاقل کجا بساط تمنا برافکند | |||||
تن گر چه سو و اکمک از ایشان طلب کند | کی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند | |||||
زال ار چه موی چون پر زاع آرزو کند | بر زاغ کی محبت عنقا برافکند | |||||
یعقوب هم به دیدهی معنی بود ضریر | گر مهر یوسفی به یهودا برافکند | |||||
بهرام ننگرد به براهام چون نظر | بر خان و خوان لنبک سقا برافکند | |||||
آن کش غرض ز بادیه بیت الحرم بود | کی چشم دل به حله و احیا برافکند | |||||
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد | طرفه بود که چشم به طرفا برافکند | |||||
این شعر هر که بشنود از شاعران عصر | زهره ز رشک صاحب انشا برافکند | |||||
کو عنصری که بشنود این شعر آبدار | تا خاک بر دهان مجارا برافکند | |||||
چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق | وز سوی غرب صبح تلالا برافکند | |||||
بادت سعادت ابد و با تو بخت را | مهری که جان سعد به اسما برافکند | |||||
بخت تو خواب دیدهی بیدار تا ز امن | بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند | |||||
تو شاد خوار عافیتی تا وبای غم | طاعون به طاعن حسد آوا برافکند | |||||
عدل تو آن طراز که بر آستین ملک | هر روز نو طراز مثنا بر افکند | |||||
خصمان اسیر قهر تو تا هم به دست قهر | بنیادشان خدای تعالی برافکند |