خاقانی (قصاید)/دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
ظاهر
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته | چون عده داران چار مه در طارمی واداشته | |||||
در آب خضر آتش زده، خمخانه زو مریمکده | هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته | |||||
جام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش | از نار موسی پیکرش در کف بیضا داشته | |||||
مجلس ز می زیورزده، وز جرعه خاک افسر زده | صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشته | |||||
خصم صرعدار آشفتهسر، کف بر لب آورده ز بر | و آن خیک مستسقی نگر در سینه صفرا داشته | |||||
می عطسهی آدم شده، یعنی که عیسی دم شده | داروی جان جم شده، در دیر دارا داشته | |||||
مرغ سحر تشنیع زن بر قتل مرغ باب زن | مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته | |||||
مجلس دو آتش داده بر، این حجر آن از شجر | این کرده منقل را مقر، آن جام را جا داشته | |||||
منقل مربع کعبهسان، آشفته در وی رومیان | لبیک گویان در میان، تن محرم آسا داشته | |||||
این سبز طشت سرنگون طاسزر آورده برون | بر یاد طاس سرنگون ما جام صهبا داشته | |||||
ساقی به رخ ریحان جان خطش دبیرستان جان | در ملک دل سلطان جان وز مشک طغرا داشته | |||||
بر گوهر دل برده پی جام صدف ز انگشت وی | و انگشت او با جام می ماهی است دریا داشته | |||||
می چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده | آتش درین خضرا زده دستی که حمرا داشته | |||||
می آتش و کف دود بین، آن کف سیماندود بین | مریخ خونآلود بین بر سر ثریا داشته | |||||
از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین در خزان | باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته | |||||
داود صوت انده زدای، الحان موسیقی سرای | ادریس دم صنعت نمای، اعجاز پیدا داشته | |||||
بر بط کشیده رگ برون رگهاش آلوده به خون | ساقی به طاس زر درون خون مصفا داشته | |||||
و آن، چنگ گردونوش سرش، ده ماه نو خدمتگرش | ساعات روز و شب درش، مطرب مهیا داشته | |||||
نای از دو آتش باد خور، نی طوق و نارش تاج سر | باد و نی و نارش نگر هر سه زبان ناداشته | |||||
دف چون هلال بدرسان، گرد هلالش اختران | هر سو دو اختر در قران جفتی چو جوزا داشته | |||||
درجان سماع آویخته، مستان خروش انگیخته | نقل نو اینجا ریخته، جام می آنجا داشته | |||||
من زان گره گوشه نشین، نه دردکش نه جرعه چین | می ناب و شاهد نازنین، ساقی محابا داشته | |||||
یاران شدند آتش سخن، کاین چیست کار آب کن | نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشته | |||||
گفتم پسندد داورم کز فیض عقلی بگذرم | حیض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشته | |||||
خاصه که خضرم در عرب از آب زمزم شسته لب | من گرد کعبه چند شب، شب زنده عذرا داشته | |||||
مقصود اگر مستی است هست از جود شاه دین پرست | آنک می جان بخش و دست از عقل والا داشته | |||||
خاقان اکبر کز قدر دارد قدش درع ظفر | یک میخ درعش برکمر نه چرخ مینا داشته | |||||
کیخسرو رستم کمان، جمشید اسکندر مکان | چون مهدی آخر زمان، عدل هویدا داشته | |||||
ایوانش جنت را بدل، جام از کفش کوثر عمل | اصوات غلمان زین غزل ابیات غرا داشته |