خاقانی (قصاید)/شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
ظاهر
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست | شه مرا نانی که داد ار باز میخواهد رواست | |||||
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من | تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست | |||||
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن | نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست | |||||
گنج خانهی هشت خلد و نه فلک دادم بدو | دادهی او چیست با من پنج خایهی روستاست | |||||
آن قدر دهگانهای کان پنج دهقان میدهند | هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست | |||||
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس | شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست | |||||
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد | باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست | |||||
طفل مینالید یعنی قرص رنگین کوچک است | سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست | |||||
بنده با افکندگی مشاطهی جاه شه است | سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست | |||||
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت | هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست | |||||
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی | در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست | |||||
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار | تا به چپ کردی حساب این فضیلتهای راست | |||||
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست | خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست | |||||
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان | بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست | |||||
موی معنی میشکافم دوستان را آگهی است | دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست | |||||
جزوی از اشعار من سلطان به کف میداشت باز | مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست | |||||
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ | کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست | |||||
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس | کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست | |||||
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر | جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست |