رده:قصیدههای سنایی غزنوی
ظاهر
صفحهها در ردهٔ «قصیدههای سنایی غزنوی»
۱۶۲ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۱۶۲ صفحه دارد.
س
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/اعتقاد محمد بهروز
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/ای جمال معاشران چونست
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/حاجت صد هزار ... قوی
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/خواجه منصور بپژمرد ز مرگ
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/روح مجرد شد خواجه زکی
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/زهی سزای محامد محمدبن خطیب
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/سرخ گویی همیشه غر باشد
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/گفت بر دوخته مرا شعری
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/گنده پیریست تیره روی جهان
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/گوهر روح بود خواجه وزیر
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/معجز معجزی پدید آمد
- سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/معجزی خود ز معجز ادبار
- سنایی غزنوی (قصاید)
- سنایی غزنوی (قصاید)/آبرویی کان شود بی علم و بی عقل آشکار
- سنایی غزنوی (قصاید)/آراست جهاندار دگرباره جهان را
- سنایی غزنوی (قصاید)/آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه
- سنایی غزنوی (قصاید)/آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
- سنایی غزنوی (قصاید)/از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر
- سنایی غزنوی (قصاید)/اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
- سنایی غزنوی (قصاید)/الا یا خیمهی گردان به گرد بیستون مسکن
- سنایی غزنوی (قصاید)/او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای ایزدت را رحمت آفریده
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای به آرام تو زمین را سنگ
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای بی سببی از بر ما رفته به آزار
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای جوان زیر چرخ پیر مباش
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای چو نعمانبن ثابت در شریعت مقتدا
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای خدایی که بجز تو ملکالعرش ندانم
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای خردمند موحد پاک دین هوشیار
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای دل به کوی فقر زمانی قرار گیر
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای دل خرقه سوز مخرقه ساز
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای دل غافل مباش خفته درین مرحله
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای ذات تو ناشده مصور
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رای
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای سنایی ز جسم و جان تا چند
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای گردن احرار به شکر تو گرانبار
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون»
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای نهاده پای همت بر سر اوج سما
- سنایی غزنوی (قصاید)/ای همیشه دل به حرص و آز کرده مرتهن
- سنایی غزنوی (قصاید)/ایا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون
- سنایی غزنوی (قصاید)/این ابلهان که بیسبب دشمن منند
- سنایی غزنوی (قصاید)/این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی
- سنایی غزنوی (قصاید)/با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
- سنایی غزنوی (قصاید)/باز جانها شکار خواهد کرد
- سنایی غزنوی (قصاید)/باز متواری روان عشق صحرایی شدند
- سنایی غزنوی (قصاید)/باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
- سنایی غزنوی (قصاید)/بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
- سنایی غزنوی (قصاید)/بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال
- سنایی غزنوی (قصاید)/بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
- سنایی غزنوی (قصاید)/به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
- سنایی غزنوی (قصاید)/بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر
- سنایی غزنوی (قصاید)/پیش پریشان مکن از پی آشوب من
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا باز فلک طبع هوا را چو هوا کرد
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا سرا پرده زد به علیین
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا کی این لاف در سخن رانی
- سنایی غزنوی (قصاید)/تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
- سنایی غزنوی (قصاید)/جویندهی جان آمده ای عقل زهی کو
- سنایی غزنوی (قصاید)/چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی
- سنایی غزنوی (قصاید)/چرخ نارد به حکم صدر دوران
- سنایی غزنوی (قصاید)/چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم
- سنایی غزنوی (قصاید)/چون مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن
- سنایی غزنوی (قصاید)/چون من و چون تو شد ای دوست چمن
- سنایی غزنوی (قصاید)/چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
- سنایی غزنوی (قصاید)/خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
- سنایی غزنوی (قصاید)/خجسته باد بهاری بهار ارسنجان
- سنایی غزنوی (قصاید)/خورشید چو از حوت به برج حمل آمد
- سنایی غزنوی (قصاید)/در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
- سنایی غزنوی (قصاید)/در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتی اسیر
- سنایی غزنوی (قصاید)/در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این
- سنایی غزنوی (قصاید)/در همه ملک ندید از مه مردان شاه
- سنایی غزنوی (قصاید)/درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس
- سنایی غزنوی (قصاید)/درین لافگاه ارچه پیروز روزم
- سنایی غزنوی (قصاید)/درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
- سنایی غزنوی (قصاید)/دل بی لطف تو جان ندارد
- سنایی غزنوی (قصاید)/دوش چون صبح بر کشید علم
- سنایی غزنوی (قصاید)/دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
- سنایی غزنوی (قصاید)/دی دل ما فگار خواهد کرد
- سنایی غزنوی (قصاید)/دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن
- سنایی غزنوی (قصاید)/دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
- سنایی غزنوی (قصاید)/دین را حرمیست در خراسان
- سنایی غزنوی (قصاید)/ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
- سنایی غزنوی (قصاید)/روز بر عاشقان سیاه کند
- سنایی غزنوی (قصاید)/روزی که جان من ز فراقش بلا کشد
- سنایی غزنوی (قصاید)/روشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود
- سنایی غزنوی (قصاید)/ز باده بده ساقیا زود دادم
- سنایی غزنوی (قصاید)/زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار
- سنایی غزنوی (قصاید)/سنایی سنای خرد را سزاست
- سنایی غزنوی (قصاید)/سنایی کنون با ضیا و سناست
- سنایی غزنوی (قصاید)/سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود
- سنایی غزنوی (قصاید)/شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را
- سنایی غزنوی (قصاید)/شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانی
- سنایی غزنوی (قصاید)/شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
- سنایی غزنوی (قصاید)/طالع از طالعت عجایبتر
- سنایی غزنوی (قصاید)/طلب ای عاشقان خوش رفتار
- سنایی غزنوی (قصاید)/عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
- سنایی غزنوی (قصاید)/عربیوار دلم برد یکی ماه عرب
- سنایی غزنوی (قصاید)/عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
- سنایی غزنوی (قصاید)/عقل کل در نقش روی دلبرم حیران بماند
- سنایی غزنوی (قصاید)/عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
- سنایی غزنوی (قصاید)/فضل یحیاست بر ضعیف و قوی
- سنایی غزنوی (قصاید)/قصهی یوسف مصری همه در چاه کنید
- سنایی غزنوی (قصاید)/کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن
- سنایی غزنوی (قصاید)/کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم
- سنایی غزنوی (قصاید)/کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار
- سنایی غزنوی (قصاید)/کرد نوروز چو بتخانه چمن
- سنایی غزنوی (قصاید)/کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
- سنایی غزنوی (قصاید)/کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
- سنایی غزنوی (قصاید)/کی باشد کین قفس بپردازم
- سنایی غزنوی (قصاید)/گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم
- سنایی غزنوی (قصاید)/گر درخت صف زده لشکر دیو و پری
- سنایی غزنوی (قصاید)/گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن
- سنایی غزنوی (قصاید)/گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی
- سنایی غزنوی (قصاید)/مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد
- سنایی غزنوی (قصاید)/مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم
- سنایی غزنوی (قصاید)/مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
- سنایی غزنوی (قصاید)/مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور
- سنایی غزنوی (قصاید)/مرد هشیار در این عهد کمست
- سنایی غزنوی (قصاید)/مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
- سنایی غزنوی (قصاید)/مست گشتم ز لطف دشنامش
- سنایی غزنوی (قصاید)/مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد
- سنایی غزنوی (قصاید)/مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
- سنایی غزنوی (قصاید)/مقدسی که قدیمست از صفات کمال
- سنایی غزنوی (قصاید)/مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
- سنایی غزنوی (قصاید)/منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
- سنایی غزنوی (قصاید)/مهر بندهی آن رخ چون ماه باد
- سنایی غزنوی (قصاید)/نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر
- سنایی غزنوی (قصاید)/نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
- سنایی غزنوی (قصاید)/نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی
- سنایی غزنوی (قصاید)/نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
- سنایی غزنوی (قصاید)/وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد
- سنایی غزنوی (قصاید)/ویحک ای پردهی پردهدر در ما نگران
- سنایی غزنوی (قصاید)/هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین
- سنایی غزنوی (قصاید)/هستی به حقیقت ای سنایی
- سنایی غزنوی (قصاید)/همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد