سنایی غزنوی (قصاید)/دی دل ما فگار خواهد کرد
ظاهر
| دی دل ما فگار خواهد کرد | وز ستم سوگوار خواهد کرد | |||||
| سده بهر نوید فصل بهار | باز عهد استوار خواهد کرد | |||||
| پیش چونین نوید گر که ترا | به امید بهار خواهد کرد | |||||
| برفشان آن گهر که کافر ازو | در سقر زینهار خواهد کرد | |||||
| اژدهایی که اهل بدعت را | روز محشر شکار خواهد کرد | |||||
| آنکه می فخر کرد ازو ابلیس | جم از آن فخر عار خواهد کرد | |||||
| مو و زرین شود ازو پران | چون زبانه چو مار خواهد کرد | |||||
| همچنو بیند آن زمان معیار | آن که او را عیار خواهد کرد | |||||
| گوهری کو چو خود کند به مثال | آن گهر کبدار خواهد کرد | |||||
| روی سرخی مادرش طلبد | آنکه با اوش یار خواهد کرد | |||||
| بیقرار آفریدهای در طبع | کیست کش با قرار خواهد کرد | |||||
| تا بینی که همچو هر سال او | در زمانه چه کار خواهد کرد | |||||
| در میان هوا ز جنبش خویش | فلکی مستعار خواهد کرد | |||||
| چون بنان محاسبش هر شاخ | گویی انجم شمار خواهد کرد | |||||
| بینی از وی دو مایهی ثنوی | چون دو سو آشکار خواهد کرد | |||||
| گل او آن نکرد روز از نور | کامشب او از شرار خواهد کرد | |||||
| گوهری کو نگار نپذیرد | عالمی چون نگار خواهد کرد | |||||
| جز وی از شمس همچو شمس از نور | لیل را چون نهار خواهد کرد | |||||
| دو عرض کاندروست تف و شعاع | بر سه جوهر نثار خواهد کرد | |||||
| آبرا لعل پوش خواهد کرد | خاک را مشکبار خواهد کرد | |||||
| بر هوایی که سیم بارید ابر | امشب او زربار خواهد کرد | |||||
| از تن لالهپوش لولو پاش | صد نهان آشکار خواهد کرد | |||||
| آشکاری کوهسار از رنگ | چون نهان بهار خواهد کرد | |||||
| کز نهیب بحار او فردا | آسمان را بخار خواهد کرد | |||||
| چشم بیدیدهی فلک را دود | دیدهها همچو نار خواهد کرد | |||||
| بر آن آب و رنگ را از عکس | چون می و کفته نار خواهد کرد | |||||
| افسر امهات و آبا را | بر سر خود فسار خواهد کرد | |||||
| ز آسمانها قلاده خواهد بست | از قمر گوشوار خواهد کرد | |||||
| سخت سوی فلک همی پوید | کار دیوانهوار خواهد کرد | |||||
| یا پدر زیر خاک میماند | یا پسر اختیار خواهد کرد | |||||
| یا ز تاثیر طبع خود بر گل | چون سه عنصر جوار خواهد کرد | |||||
| مگر از بهر خوش دلی فضلا | چرخ را تار و مار خواهد کرد | |||||
| تا چو فخر دو کون در یکشب | نه فلک را گذار خواهد کرد | |||||
| تا بر سعد اخترش از دود | دیدهی نحس تار خواهد کرد | |||||
| تا نشان یافت رتبت خواجه | همتش را شعار خواهد کرد | |||||
| ثقةالملک طاهر آنکه چو آب | ایزدش پایدار خواهد کرد | |||||
| وز پی اتفاق و انصافش | آب از آتش سوار خواهد کرد | |||||
| آب از امنش سپر شود آنرا | که نهنگش شکار خواهد کرد | |||||
| قوت آب عزم او چون چرخ | خاک را نامدار خواهد کرد | |||||
| جوهر باد حزم او چون خاک | آب را با قرار خواهد کرد | |||||
| آن درختی که آب خشمش خورد | دان که آن شاخوار خواهد کرد | |||||
| آب نظمش درخت فکرت را | از خرد بیخ و بار خواهد کرد | |||||
| گلبنی را که آب عونش یافت | دان که طبعش چنار خواهد کرد | |||||
| آب گوهر شود در آن کانی | که ازو افتخار خواهد کرد | |||||
| خواب را در دو چشم خلق از امن | قوت کوکنار خواهد کرد | |||||
| ای که تاثیر آب دولت تو | گل اعدات خار خواهد کرد | |||||
| نعمتی را که بحرها نبرد | رزق تو خود دمار خواهد کرد | |||||
| آب را تف طبعت از بس جود | همه زرین بخار خواهد کرد | |||||
| آتش خشمت آب دریا را | همچو آتش نزار خواهد کرد | |||||
| ایزد آن کلک را که لفظ تو یافت | آتش آب خوار خواهد کرد | |||||
| ز آب حیوان بقات چون شعرت | هر زمان نو شعار خواهد کرد | |||||
| گردد آتش حصار امنش اگر | آب را در حصار خواهد کرد | |||||
| تا ز آب حرام عقل و سخن | ذات عیب و عوار خواهد کرد | |||||
| آب و آتش برای این مدحت | برد و گوهر فخار خواهد کرد | |||||
| ملک دنیا نخواهد آن کو را | جود تو با یسار خواهد کرد | |||||
| دشمنت را چو آب اجل سوی مرگ | هم ز عرضش مهار خواهد کرد | |||||
| روزگار آب روی داد آن را | که برو روزگار خواهد کرد | |||||
| دشمنت زین سپس به عذر جواب | خاک فرش عذار خواهد کرد | |||||
| گر نه از بخت بد چو هر عاقل | نالهها زار زار خواهد کرد | |||||
| آب جاه تو آنکسی خواهد | کایزدش بختیار خواهد کرد | |||||
| مهترا پا و سر در آب از شرم | خویشتن را یسار خواهد کرد | |||||
| چون کف از تف عمامه خواهد بست | چون بط از آب ازار خواهد کرد | |||||
| آب من برده گیر اگر با من | جود تو همچو پار خواهد کرد | |||||
| آب آنراست نزد هر مهتر | چون نبرد او قمار خواهد کرد | |||||
| آمدم چون پر آب آبله من | تا دلت چختیار خواهد کرد | |||||
| ای سنایی مبر تو آب از کار | کت خرد حق گزار خواهد کرد | |||||
| غوطهها خورد باید اندر بحر | هر که در در کنار خواهد کرد | |||||
| کی بترسد ز زخم مار آنکو | خویشتن یار غار خواهد کرد | |||||
| آب دیده مریز کت خواجه | با ضیاع و عقار خواهد کرد | |||||
| آب را گرچه میل زی پستیست | نظم تو کار نار خواهد کرد | |||||
| تافته گردد آنکه بی اقبال | نام خود یادگار خواهد کرد | |||||
| رنجکی بیند آنکه بیکشتی | بحر اخضر گذار خواهد کرد | |||||
| تا ز تاثیر نه فلک چار اصل | کار کردست و کار خواهد کرد | |||||
| سرورا سرفراز کت نه چرخ | افسر هر چهار خواهد کرد | |||||
| ز آبها تا بخار خواهد خواست | بادها تا غبار خواهد کرد | |||||
| شادمان زی که در بقات سده | این چنین صدهزار خواهد کرد | |||||