سنایی غزنوی (قصاید)/تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
ظاهر
تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما | وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما | |||||
تا هست سیم با ما بیمست یار او | چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما | |||||
آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند | گویی برادرند بهم سیم و بیم ما | |||||
ای آنکه مفلسیست بلای عظیم تو | سیمست ویحک اصل بلای عظیم ما | |||||
بهتر بدان که هست تمنای تو محال | سیمست گویی اصل نشاط و نعیم ما | |||||
گر ما همه سیاه گلیمیم طرفه نیست | سیم سپید کرده سیاه این گلیم ما | |||||
ای از نعیم کرده لباس خود از نسیج | هان تا ز روی کبر نباشی ندیم ما | |||||
گر آگهی ز کار و گرنه شکایتست | این دلق پاره پاره و تسبیح نیم ما | |||||
گویی برهنه پایان بر من حسد برند | هر گه که بنگرند به کفش ادیم ما | |||||
در حسرت نسیم صباییم ای بسا | کرد صبا نسیم و نیارد نسیم ما | |||||
امروز خفتهایم چو اصحاب کهف لیک | فردا ز گور باشد «کهف» و «رقیم» ما | |||||
عالم چو منزلست و خلایق مسافرند | در وی مزورست مقام و مقیم ما | |||||
هست این جهان چو تیم فلک همچو تیم بدار | ما غلهدار آز و امل هم قسیم ما | |||||
تیمار تیم داشتن از ما حماقتست | تیمار دارد آنکه به ما داد تیم ما | |||||
ما از زمانه عمر و بقا وام کردهایم | ای وای ما که هست زمانه غریم ما | |||||
در وصف این زمانهی ناپایدار شوم | بشنو که مختصر مثلی زد حکیم ما | |||||
گفتا: زمانه ما را مانند دایهایست | بسته در و امید رضیع و فطیم ما | |||||
چون مدتی برآید بر ما عدو شود | از بعد آنکه بود صدیق و حمیم ما | |||||
گرداند او به دست شب و روز و ماه و سال | چون دال منحنی الف مستقیم ما | |||||
ز اول به مهر دل همه را او به پرورد | مانند مادران شفیق و رحیم ما | |||||
آن گه فرو برد به زمین بیجنایتی | این قامت مقوم و جسم جسیم ما | |||||
این مفتخر به حشمت و تعظیم و رای خویش | یاد آر زیر خاک عظام رمیم ما | |||||
پیوسته پیش چشم همی دار عنقریب | اندامهای کوفتهی چون هشیم ما | |||||
گویی سفیه بود فلان شاید ار بمرد | چون آن سفیه مرد نمیرد حکیم ما | |||||
ما زیر خاک خفته و میراثخوار ما | داده به باد خرمنهای قدیم ما | |||||
گویی ز بعد ما چه کنند و کجا روند | فرزندکان و دخترکان یتیم ما | |||||
خود یاد ناوری که چه کردند و چون شدند | آن مادران و آن پدران قدیم ما | |||||
شد عقل ما عقیم ز بس با تغافلیم | فریاد ازبن تغافل و عقل عقیم ما | |||||
پندار کز تولد عقلست لامحال | این طرفه بنگرید به نفس لیم ما | |||||
گر جنت و جحیم ندیدی ببین که هست | شغل و فراغ جنت ما و جحیم ما | |||||
ریحان روح ما چو فراغست و فارغی | مشغولیست و شغل عذاب الیم ما | |||||
سرگشته شد سنایی یارب تو رهنمای | ای رهنمای خلق و خدای علیم ما | |||||
ما را اگر چه ذمیمست تو مگیر | یارب به فضل خویش به فعل ذمیم ما | |||||
ظفر ظفر تو نیز مکن در عنای مرگ | بر قهر و رجم نفس ز دیو رجیم ما |