سنایی غزنوی (قصاید)/ای دل غافل مباش خفته درین مرحله
ظاهر
ای دل غافل مباش خفته درین مرحله | طبل قیامت زدند خیز که شد غافله | |||||
روز جوانی گذشت موی سیه شد سپید | پیک اجل در رسید ساخته کن راحله | |||||
آنکه ترا زاد مرد و آنکه ز تو زاد رفت | نیست ازین جز خیال نیست از آن جز خله | |||||
خیزو درین گورها در نگر و پند گیر | ریخته بین زیر خاک ساعد و ساق و کله | |||||
آنکه سر زلف داشت سلسله بر گرد رو | سلسلهی آتشین دارد از آن سلسله | |||||
تکیه مکن بر بقا زان که در آرد به خاک | صولت شیر عرین پیکر اسب گله | |||||
زود کند او خراب این فلک کوژ را | هم زحل و مشتری هم اسد و سنبله | |||||
این همه آهنگ تو سوی سماع و سرود | وینهمه میلت مدام سوی می و ولوله | |||||
خانه خریدی و ملک باغ نهادی اساس | ملک به مال ربا خانه به سود غله | |||||
فرش تو در زیر پا اطلس و شعر و نسیج | بیوهی همسایه را دست شده آبله | |||||
او همه شب گرسنه تو ز خورشهای خوب | کرده شکم چارسو چون شکمه حامله | |||||
سعی کنی وقت بیع تا چنهای چون بری | باز ندانی ز شرع صومعه از مزبله | |||||
دزد به شمشیر تیز گر بزند کاروان | بر در دکان زند خواجه به زخم پله | |||||
در همه عمر ار شبی قصد به مسجد کنی | گر چه به روی و ریا بر کنی از مشعله | |||||
در رمضان و رجب مال یتیمان خوری | روزه به مال یتیم مار بود در سله | |||||
مال یتیمان خوری پس چله داری کنی | راه مزن بر یتیم دست بدار از چله | |||||
صوفی صافی شوی بر در میر و وزیر | صوف کنی جامه را تا ببری زان زله | |||||
گر بخوری شکر کن ور نخوری صبر کن | پس مکن از کردگار از پی روزی گله | |||||
چند شوی ای پسر از پی این لقمه چند | همچو خران زیر بار همچو سگان مشغله | |||||
دامن توحید گیر پند سنایی شنو | تا که بیابی به حشر ز آتش دوزخ یله |