سنایی غزنوی (قصاید)/ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند
ظاهر
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند | از سر بیحرمتی معروف منکر کردهاند | |||||
در سماع و پند اندر دین آیات حق | چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کردهاند | |||||
کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد | زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کردهاند | |||||
پادشاهان قوی برداد خواهان ضعیف | مرکز درگاه را سد سکندر کردهاند | |||||
ملک عمر و زید را جمله به ترکان دادهاند | خون چشم بیوگان را نقش منظر کردهاند | |||||
شرع را یکسو نهادستند اندر خیر و شر | قول بطلمیوس و جالینوس باور کردهاند | |||||
عالمان بی عمل از غایت حرص و امل | خویشتن را سخرهی اصحاب لشکر کردهاند | |||||
گاه و صافی برای وقف و ادرار عمل | با عمر در عدل ظالم را برابر کردهاند | |||||
از برای حرص سیم و طمع در مال یتیم | حاکمان حکم شریعت را مبتر کردهاند | |||||
خرقهپوشان مزور سیرت سالوس و زرق | خویشتن را سخرهی قیماز و قیصر کردهاند | |||||
گاه خلوت صوفیان وقت با موی چو شیر | ورد خود ذکر برنج و شیر و شکر کردهاند | |||||
قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن بردهاند | صوت را در قول همچون زیر مزمر کردهاند | |||||
در منازل از گدایی حاجیان حج فروش | خیمههای ظالمان را رکن و مشعر کردهاند | |||||
مالداران توانگر کیسهی درویش دل | در جفا درویش را از غم توانگر کردهاند | |||||
سر ز کبر و بخل بر گردون اخضر بردهاند | مال خود بر سایلان کبریت احمر کردهاند | |||||
زین یکی مشت کبوتر باز چون شاهین به ظلم | علمی بر خلق چون چشم کبوتر کردهاند | |||||
خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش | طوق اسب و حلقهی معلوم استر کردهاند | |||||
بر سریر سروری از خوردن مال حرام | شخص خود فربی و دین خویش لاغر کردهاند | |||||
از تموز زخم گرم و بهمن گفتار سرد | خلق را با کام خشک و دیدهی تر کردهاند | |||||
خون چشم بیوگانست آنکه در وقت صبوح | مهتران دولت اندر جام و ساغر کردهاند | |||||
تا که دهقانان چو عوانان قباپوشان شدند | تخم کشت مردمان بی بار و بیبر کردهاند | |||||
تا که تازیکان چو قفچاقان کلهداران شدند | خواجگان را بر سر از دستار افسر کردهاند | |||||
از نفاق اصحاب دارالضرب در تقلیب نقد | مومنان زفت را بیزور و بیزر کردهاند | |||||
کار عمال سرای ضرب همچون زر شدست | زان که زر بر مردمان یک سر مزور کردهاند | |||||
شاعران شهرها از بهر فرزند و عیال | شخص خود را همچو کلکی زرد و لاغر کردهاند | |||||
غازیان نابوده در غز و غزای روم و هند | لاف خود افزون ز پور زال و نوذر کردهاند | |||||
جبه دزدان از ترازوها بر اطراف دکان | طبع را در جبه دزدیدن مخیر کردهاند | |||||
ای دریغا مهدیی کامروز از هر گوشهای | یک جهان دجال عالم سوز سر بر کردهاند | |||||
مصحف یزدان درین ایام کس میننگرد | چنگ و بر بط را بها اکنون فزونتر کردهاند | |||||
کودکان خرد را در پیش مستان میدهند | مر مخنث را امین خوان و دختر کردهاند | |||||
ای مسلمانان دگر گشتهست حال روزگار | زان که اهل روزگار احوال دیگر کردهاند |