سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/روح مجرد شد خواجه زکی

از ویکی‌نبشته
سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) از سنایی غزنوی
(روح مجرد شد خواجه زکی)
  روح مجرد شد خواجه زکی گام چو در کوی طریقت نهاد  
  خواست که مطلق شود از بند غیر دست به انصاف و سخا بر گشاد  
  داده‌ی هر هفت فلک بذل کرد زاده‌ی هر چار گهرباز داد  
  صدر اسلام زنده گشت و نمرد گر چه صورت به خاک تیره سپرد  
  در جهان بزرگ ساخت مکان هم بخردان گذاشت عالم خرد  
  پس تو گویی که مرثیت گویش زنده را مرثیت که یارد برد  
  به گرمای تموز از سرد سوزش صد و پنجه مسافر خشک بفشرد  
  رهی رفت و غلام برده برده زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد  
  زه ای پستت بمانده ماه بهمن زهی زنگی زن کیسه کج افسرد  
  ای شده خاک در تواضع و حلم زیر پای که و مه و زن و مرد  
  آز ما گرسنه‌ست سیرش کن کار را خاک سیر داند کرد