سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/خواجه منصور بپژمرد ز مرگ
ظاهر
خواجه منصور بپژمرد ز مرگ | تازگی جهل ز پژمردن اوست | |||||
عالمی بستهی جهلند و کنون | زندگی همه در مردن اوست | |||||
ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی | وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست | |||||
بیم و امید بنده ز رد و قبول تست | یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست | |||||
به مادرم گفتم ای بد مهر مادر | نبیره دوست من دشمن نه نیکوست | |||||
جوابم داد گفتا دشمن تست | نباشد دشمن دشمن بجز دوست | |||||
هر جا که روضهایست وردیست | هر جا که نالهایست دردیست | |||||
گیتی همه سر به سر کلوخی ست | قسم تو از آن گلوخ گردیست | |||||
هر کز تو به خرقهای فزونست | کم گوی که بختیار مردیست | |||||
به همه وقت دلیری نکنند | هر کرا از خرد و هش یاریست | |||||
زان که هر جای بجز در صف حرب | بد دلی بیش بود هشیاریست |