پرش به محتوا

سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/حاجت صد هزار ... قوی

از ویکی‌نبشته
  حاجت صد هزار ... قوی شد ز ... روا که مابونی  
  حاجب من روا نگشت از تو گر چه از خواسته چو قارونی  
  پس چو به بنگرم بر تو و من من کم از ... و تو کم از ...  
  آدمی را دو بلا کرد رهی برد از هر دو بلا روسیهی  
  یا کند پر شکم خویش ز نان یا کند پشت خود ز آب تهی  
  به خدای ار گل بهار بوی با کژی خوارتر ز خار بوی  
  راستان رسته‌اند روز شمار جهد کن تا تو ز آن شمار بوی  
  اندر این رسته رستگاری کن تا در آن رسته رستگاری بوی  
  ای سنایی به گرد شرک مپوی آنچه گوید مگوی عقل مگوی  
  خنصر وسطی این دو انگشت است هر دو از بهر نفس در تک و پوی  
  از زمانه اگر امان جویی زو بلندی مجوی پستی جوی  
  این که گویی تو خرد حاتم راد وانکه گویی بزرگ سرگین شوی  
  ای روی زردفام تو بر گردن نزار همچون بلندنی که بود بر بلندیی  
  آنگه که مادر تو ترا داشت در شکم هر ساعتی ز رنج زمین را بکندیی  
  نه ماه رنجت از چه کشید او که بعد از آن از کس همی فگند که از کون فگندیی  
  ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی  
  همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی  
  تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری احد بی زن و جفتی ملک کامروایی  
  نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی  
  تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی تو نماینده‌ی فضلی تو سزاوار ثنایی  
  بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی  
  بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی  
  نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی  
  نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی  
  همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوری و سروری همه جودی و جزایی  
  همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی  
  احد لیس کمثله صمد لیس له ضد لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی  
  لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی