عطار (عذر آوردن مرغان)
ظاهر
- گفت روزی شاه مسعود از قضا
- خونیی را کشت شاهی در عقاب
- ناگهی محمود شد سوی شکار
- شیخ نوقانی بنیشابور شد
- بود آن دیوانه دل برخاسته
- رابعه در راه کعبه هفت سال
- بود در کنجی یکی دیوانه خوار
- کرده بود آن مرد بسیاری گناه
- یک شبی روح الامین در سد ره بود
- صوفیی میرفت در بغداد زود
- حق تعالی گفت قارون زار زار
- چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
- گفت عباسه که روز رستخیز
- گم شد از بغداد شبلی چندگاه
- در خصومت آمدند و در جفا
- بود اندر مصر شاهی نامدار
- یافت مردی گورکن عمری دراز
- یک شبی عباسه گفت ای حاضران
- ژندهای پوشید، میشد پیر راه
- آن دو روبه چون به هم هم برشدند
- غافلی شد پیش آن صاحب چله
- مالک دینار را گفت آن عزیز
- خواجهای میگفت در وقت نماز
- پاک دینی گفت مشتی حیلهجوی
- نو مریدی داشت اندک مایه زر
- رفت شیخ بصره پیش رابعه
- عابدی کز حق سعادت داشت او
- شهریاری کرد قصری زرنگار
- کرد آن بازاریی آشفته کار
- دیدهی آن عنکبوت بیقرار
- بس سبک مردی گران جان میدوید
- از پس تابوت میشد سوگوار
- عود میسوخت آن یکی غافل بسی
- دردمندی پیش شبلی میگریست
- تاجری مالی و ملکی چند داشت
- خسروی میرفت در دشت شکار
- چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
- مقتدای دین، جنید، آن بحر ژرف
- هست ققنس طرفه مرغی دلستان
- پیش تابوت پدر میشد پسر
- نایبی را چون اجل آمد فراز
- خورد عیسی آبی از جویی خوش آب
- گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
- راه بینی بود بس عالی نفس
- پادشاهی بود نیکو شیوهای
- صوفیی را گفت مردی نامدار
- گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
- سایلی بنشست در پیش جنید
- یک شبی خفاش گفت از هیچ باب
- خسروی میشد به شهر خویش باز
- خواجهای کز تخمهی اکاف بود
- دردم آخر که جان آمد به لب
- بندهای را خلعتی بخشید شاه
- داد از خود پیرتر کستان خبر
- شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود
- گفت ذو النون میشدم در بادیه
- میندانم هیچکس در کون یافت
- گفت یوسف را چو میبفروختند
- آن یکی دانم ز بیخویشی خویش
- شیخ غوری، آن به کلی گشته کل
- نیم شب دیوانهای خوش میگریست
- احمد حنبل امام عصر بود
- هندوان را پادشاهی بود پیر
- غازیی از کافری بس سرفراز
- ده برادر قحطشان کرده نفور
- در خراسان بود دولت بر مزید
- گفت آن دیوانهی تن برهنه
- بود در کاریز بیسرمایهای
- خاست اندر مصر قحطی ناگهان
- بود آن دیوانه خون از دل چکان
- واسطی میرفت سرگردان شده
- چون برفت از دار دنیا بایزید
- بود درویشی ز فرط عشق زار
- یک شبی محمود دل پر تاب شد
- میشد آن سقا مگر آبی به کف
- شیخ بوبکر نشابوری به راه
- حق تعالی گفت با موسی به راز
- پاک دینی گفت آن نیکوترست
- در بر شیخی سگی میشد پلید
- عابدی بودست در وقت کلیم
- داشت ریشی بس بزرگ آن ابلهی
- صوفیی چون جامه شستی گاه گاه
- بود مجنونی عجب در کوه سار
- آن عزیزی گفت شد هفتاد سال
- بود مستی سخت لایعقل، خراب
- بود مردی شیردل خصم افکنی
- محتسب آن مرد را میزد به زور
- وقت مردن بوعلی رودبار
- حق تعالی گفت ای داود پاک
- گفت ایاز خاص را محمود خواند
- رابعه گفتی که ای دانای راز
- خالق آفاق من فوق الحجاب
- یافتند آن بت که نامش بود لات
- گفت چون محمود شاه خسروان
- چون زلیخا حشمت واعزاز داشت
- خواجه زنگی را غلامی چست بود
- بوعلی طوسی که پیر عهد بود
- از نبی در خواست مردی پر نیاز