عطار (عذر آوردن مرغان)/خواجهای کز تخمهی اکاف بود
ظاهر
خواجهای کز تخمهی اکاف بود | قطب عالم بود و پاک اوصاف بود | |||||
گفت شب در خواب دیدم ناگهی | بایزید و ترمدی را در رهی | |||||
هر دو دادندم به سبقت سروری | پیش ایشان هر دو، کردم رهبری | |||||
بعد از آن تعبیر آن کردم تمام | کز چه کردند آن دو شیخم احترام | |||||
بود تعبیر این که در وقت سحر | بیخودم آهی برآمد از جگر | |||||
آه من میرفت تا راهم گشاد | حلقه میزد تا که درگاهم گشاد | |||||
چون پدید آمد مرا آن فتح باب | بی زفان کردند سوی من خطاب | |||||
کان همه پیران و آن چندان مرید | خواستند از ما برون از بایزید | |||||
بایزید از جمله مرد مرد خاست | زانک ما را خواست هیچ از ما نخواست | |||||
گفت چون بشنودم آن شب این خطاب | گفتم این و آن مرا نبود صواب | |||||
من ز تو چون خواهم و درد تو نه | یا ترا چون خواهم و مرد تو نه | |||||
آنچ فرمایی مرا آنست خواست | کار من بر وفق فرمانست راست | |||||
نه کژی نه راستی باشد مرا | من کیم تا خواستی باشد مرا | |||||
آنچ فرمایی مرا آن بس بود | بندهای را رفتن به فرمان بس بود | |||||
این سخن آن هر دو شیخ محترم | سبقتم دادند برخود لاجرم | |||||
بنده چون پیوسته بر فرمان رود | با خداوندش سخن در جان رود | |||||
بنده نبود آنک از روی گزاف | میزند از بندگی پیوسته لاف | |||||
بنده وقت امتحان آید پدید | امتحان کن تا نشان آید پدید |