عطار (عذر آوردن مرغان)/نیم شب دیوانهای خوش میگریست
ظاهر
نیم شب دیوانهای خوش میگریست | گفت این عالم بگویم من که چیست | |||||
حقهای سر برنهاده، ما درو | میپزیم از جهل خود سودا درو | |||||
چون سراین حقه برگیرد اجل | هر که پر دارد بپرد تا ازل | |||||
وانک او بی پر بود، در صد بلا | در میان حقه ماند مبتلا | |||||
مرغ همت را به معنی بال ده | عقل را دل بخش و جان را حال ده | |||||
پیش از آن کز حقه برگیرند سر | مرغ ره گرد و برآور بال و پر | |||||
یا نه، بال و پر بسوز و خویش هم | تا تو باشی از همه در پیش هم | |||||
دیگری گفتش که انصاف و وفا | چون بود در حضرت آن پادشا | |||||
حق تعالی داد انصافم بسی | بیوفایی هم نکردم با کسی | |||||
در کسی چون جمع آمد این صفت | رتبت او چون بود در معرفت | |||||
گفت انصافست سلطان نجات | هر که منصف شد برست از ترهات | |||||
از تو گر انصاف آید در وجود | به ز عمری در رکوع و در سجود | |||||
خود فتوت نیست در هر دو جهان | برتر از انصاف دادن در نهان | |||||
وانک او انصاف بدهد آشکار | از ریا کم خالی افتد، یاد دار | |||||
نستدند انصاف، مردان از کسی | لیک خود میدادهاند الحق بسی |