عطار (عذر آوردن مرغان)/راه بینی بود بس عالی نفس
ظاهر
| راه بینی بود بس عالی نفس | هرگز او شربت نخورد از دست کس | |||||
| سایلی گفت ای به حضرت نسبتت | چون به شربت نیست هرگز رغبتت | |||||
| گفت مردی بینم استاده زبر | تا که شربت باز گیرد زودتر | |||||
| با چنین مردی موکل بر سرم | زهر من باشد اگر شربت خورم | |||||
| با موکل شربتم چون خوش بود | این نه جلابی بود کاتش بود | |||||
| هرچ آنرا پای داری یک دمست | نیم جو ارزد اگر صد عالمست | |||||
| ازپی یک ساعته وصلی که نیست | چون نهم بنیاد بر اصلی که نیست | |||||
| گر تو هستی از مرادی سرفراز | از مراد یک نفس چندین مناز | |||||
| ور شدت از نامرادی تیره حال | نامرادی چون دمی باشد منال | |||||
| گر ترا رنجی رسد گر زاریی | آن ز عز تست نه از خواریی | |||||
| آنچ آن بر انبیا رفت از بلا | هیچ کس ندهد نشان از کربلا | |||||
| آنچ در صورت ترا رنجی نمود | در صفت بیننده را گنجی نمود | |||||
| صد عنایت میرسد در هر دمیت | هست از احسان و برش عالمیت | |||||
| مینیارد یاد از احسان او | برنداری اندکی رنج آن او | |||||
| این کجا باشد نشان دوستی | تیره مغزا،پای تا سر پوستی | |||||