عطار (عذر آوردن مرغان)/دردمندی پیش شبلی میگریست
ظاهر
دردمندی پیش شبلی میگریست | شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست | |||||
گفت شیخا دوستی بود آن من | از جمالش تازه بودی جان من | |||||
دی بمرد و من بمردم از غمش | شد جهان بر من سیاه از ماتمش | |||||
شیخ گفتا چون دلت بیخویش ازینست | این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست | |||||
دوستی دیگر گزین ای یار تو | کو نمیرد تا نمیری زار تو | |||||
دوستی کز مرگ نقصان آورد | دوستی او غم جان آورد | |||||
هرک شد در عشق صورت مبتلا | هم از آن صورت فتد در صد بلا | |||||
زودش آن صورت شود بیرون ز دست | و او از آن حیرت کند در خون نشست |