عطار (عذر آوردن مرغان)/عابدی بودست در وقت کلیم
ظاهر
عابدی بودست در وقت کلیم | در عبادت بود روز و شب مقیم | |||||
ذرهی ذوق و گشایش مینیافت | ز آفتاب سینه تابش مینیافت | |||||
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد | گاه گاهی ریش خود را شانه کرد | |||||
مرد عابد دید موسی را ز دور | پیش او شد کای سپه سالار طور | |||||
از برای حق که از حق کن سال | تا چرا نه ذوق دارم من نه حال | |||||
چون کلیم القصه شد بر کوه طور | بازپرسید آن سخن، حق گفت دور | |||||
گوهر آنک از وصل ما درویش ماند | دایما مشغول ریش خویش ماند | |||||
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست | ریش خود میکند مرد و میگریست | |||||
جبرئیل آمد سوی موسی دوان | گفت همی مشغول ریشی این زمان | |||||
ریش اگر آراست در تشویش بود | ور همی برکند هم درویش بود | |||||
یک نفس بی او برآوردن خطاست | چه به کژ زو بازمانی چه به راست | |||||
از زریش خود برون ناآمده | غرق این دریای خون ناآمده | |||||
چون ز ریش خود بپردازی نخست | عزم تو گردد درین دریا درست | |||||
ور تو بااین ریش در دریا شوی | هم ز ریش خویش ناپروا شوی |